don't say no

281 48 12
                                    

یه گوشه ای از اتاق نشسته بودم و سعی میکردم به اتفاقی که چند ساعت پیش افتاد فکر کنم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


یه گوشه ای از اتاق نشسته بودم و سعی میکردم به اتفاقی که چند ساعت پیش افتاد فکر کنم

عصبی بودم ...

دندونامو روی هم فشار میدادم و سرم داشت از شدت فکر میترکید
باید چیکار میکردم ؟

چند ساعت قبل *

بعد از اتفاقی که توی کافه افتاد سرگردون راهی خونه شد ، میدونست نباید دوباره پای جونگ کوک به زندگیش باز میشد

میدونست کنار گذاشتن اون اکیپ یکی از بهترین کارهایی بود که بعد سئول اومدنشون انجام داده

اما یه سری وقتا اتفاق ها به سرعت میوفته و تو تا به خودت میای میبینی بدون اینکه فکر کنی گند زدی

نه که نباشه همه چیز دست خودته ها

ولی شاید اگر هزار بار برگردی عقب بازم نتونی راه درست و تشخیص بدی

کلیدشو داخل قفل در انداخت و وارد خونه شد

سلانه سلانه سمت اتاقش می‌رفت که صدای پدرش و از تو اتاق شنید

+ فقط دو روز بهم فرصت بدین
...
+ چرا باید طی دو روز مبلغ انقدر زیاد شه
...
+ خیله خب ، پس این کارو کنیم ،‌ به جای خونه .. ماشین و به جای قرضم بردارید
...
+ اما قرض من به اندازه خونم گرون نیست ، من ازتون شکایت میکنم

صدای پدرش بالا رفت

+ باشه ، باشه تا شب بهم فرصت بدید یه کاریش میکنم

حدس هایی که میزد اصلا جالب نبود ، پدرش به کی قرض داشت ؟
چرا انقدر ترسیده به نظر میومد ؟

در اتاق و باز کرد و داخل شد

+ بابا ؟

پدرش با ورود جیمین جوییدن ناخونش و کنار گذاشت و با لبخند نگاهش کرد

_ جانم
+ ناخواسته ، صحبت هات و شنیدم ،‌ اتفاقی افتاده ؟

_ اوه ، نه جیمینا تو نگران نباش ، همه چیز تحت کنترلمه

جلو تر رفت و نفس ناراحتش و بیرون داد

+ پدر من دیگه بچه نیستم ، لطفا بهم بگو میتونیم باهم راجبش فکر کنیم

loser Where stories live. Discover now