صدای نفس نفس زدنم فقط به گوش خودم میرسید یا کل اتاق و برداشته بود نمیدونم
ولی اینو خوب میدونم جونگ کوک دیوانه وار به جون گردنم افتاده بود
وقتی جواب حرفش ندادم تا کاریم نداشته باشه از سکوتم استفاده کرد و سرش و پایین آورد
مقاومت کمتری داشتم چون جرئت سر و صدا کردن نداشتم ، مادر و پدرم یکمی اونور تر داشتن سریال مورد علاقشون و نگاه میکردن و جیهیون اتاق بغلی درحال درس خوندن بود
+ جونگ کوکا
شِت .. از صدام شهوت میبارید
سرش و بالا آورد و با چشمای خمار و لبخند خطرناکش نگاهم کرد
_ جانم
+ لطفا برو کنار
_ ولی تو اینو نمیخوای
صدامون انقدر آروم بود که بزور به گوش خودمون میرسید ، نفس عمیقی کشیدم تا از خواستنم جلوگیری کنم
میخواستمش ، بدنم و قلبم به شدت میخواستنش اما عقلم به شدت این موضوع رو پس میزد
دلیل های خیلی خیلی زیادی ام داشت
_میخوام امشب اینجا بمونم
درخواست نکرد ، اطلاع داد ..
دستم داشت ما بین دستش و تشک تختم لِه میشد
بوسه نرمی رو لبام که باز مونده بود گذاشت
پایین تنم داشت خودکشی میکرد و من حالم از حال و احوالم بهم میخورد
من هیچوقت نمیتونستم بیخیال گذشته بشم و اجازه بدم بدن و قلبم خوش بگذرونن
بدنش روی پایین تنم تکون میداد و این مرتیکه حرفه ای داشت دیوونم میکرد که بالاخره صدای در نجاتم داد و جونگ کوک خودش و از رو بدنم کنار هول داد من مثل جت از رو تخت بلند شدم
+ جیمین پسرم میتونم بیام تو ؟
صدای مادرم بود
نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم
+ البته
امید وارم صورتم قرمز نشده باشه
مامان با خودش لهاف اضافی آورده بود
YOU ARE READING
loser
Short StoryI am always a loser ji kook :) ... منطق یا عشق ؟ قلب یا مغز ؟ you gonna love it 🤤...