همون روز بعد اینکه رسیدم خونه
بعد سه ماه استوری گذاشتم( زندگی چه با تو چه بدون تو درحال گذره )
!
این چیزی بود که پسرمون استوری کرده !
.
.
.درسته کوک و بلاک کرده بودم اما تمام دوستاشو فالو داشتم
انتظار داشتم همه رپلی کنن و همینطور هم شد
جین هیونگ ( کجایی تو پسر ؟)
نامجون ( لایک داری )
هوسوک ( جیمینی دلمون برات تنگ شده )البته دیگه نظر کسی برام مهم نبود تا اینکه با پیام یونگی مواجه شدم
+ این چه وضعیه برای خودت درست کردی ؟
جواب دادم
_ منظورت چیه ؟
+ خیلی داغونی
اخمام توهم رفت
_ حالم خوبه
+ فکر میکنی حالت برام مهمه ؟ منظورم اینه که چاق شدی ، حتی نمیدونی کی هستی و چی میخوای ! جذابیت فقط به لبای قلوه ای و کون خوشگل نیست جیمین شی !
نفسم حبس شد ...
چند بار حرفای نیش داری تایپ کردم و پاک کردم ...
در اخر کلا بلاکش کردم ، تحمل حرفاش برام واقعا سخت بود ...
من همه چیزم ازم گرفته شده بود
محل زندگیم ! دوستام ، کسی که همه چیزم بود حالا تنهام گذاشته بود
اون میدونست من جز اون کسی و ندارم ...میدونست توی این شهر غریبم ، ای کاش از اول حداقل من و بازیچه خودش نمیکرد ...
این همه آدم ، چرا من ؟
با حرص از جام بلند شدم
گریه امونم و بریده بود ...
کافه ای که نزدیک محل زندگیمه گزینه خوبی برای وقت گذروندن بود ...
چشمام قرمز بود و متورم !
حتی وقتی لباس پوشیدم , خودم و تو آینه نگاه نکردم
حرفای یونگی حقیقت محض بود واین موضوع برام سنگین بود
اینکه کوک من و نخواست
YOU ARE READING
loser
Short StoryI am always a loser ji kook :) ... منطق یا عشق ؟ قلب یا مغز ؟ you gonna love it 🤤...