سرم و به ماشین تکیه دادم و گذاشتم اشکام بریزه
دلم میخواست با صدای بلند گریه کنم اما غرورم اجازه نمیداد جلوی جین هیونگ معلوم کنم چقدر داغونم
( چند ساعت قبل )
+ جیمین بیدار شو باید بریم
صدای جین هیونگ بود که بیدارم میکرد ، لحاف و بالا تر کشیدم و یکی از چشمام باز شد
من اصلا نفهمیده بودم جونگ کوک کی از پیشم رفته
+ هیونگ ؟ کوک کجاست
_ پاشو تو راه بهت توضیح میدم
سردرگم بلند شدم و بعد پوشیدن لباسم دم در ایستادم
متوجه شده بودم هیونگ به شدت پریشونه
+ چیشده ؟
نیم نگاهی بهم انداخت و کمد و باز کرد تا کفشامونو در بیاره
_ بپوش بریمچشمام و بستم و گوشیم چک کردم
دلم میخواست به کوک زنگ بزنم دلم بدجور شور افتاده بود
توی پارکینگ بدون اینکه سوار شم کلافه ایستادم+ هیونگ بگو چی شده داری حالم و بد میکنی
_ جونگ کوک و گرفتن ، صبح وقتی داشت وسایل صبحانه میخرید
چشمام گرد شد یعنی چی که گرفتن
+ یعنی چی هیونگ کی گرفته ؟
_ پلیس
پاهام سست شد
+ پلیس؟
مگه چیکار کرده بود که گرفتنش ، بغض شدیدا گلوم و فشار میداد سوار ماشین شدم و نفس عمیق کشیدم
_ منم هنوز خبر ندارم دلیل اصلیش چیه ، وکیل اطلاع داد که گرفتنش و احتمال زندان رفتنش خیلی زیاده
دستم و جلوی دهنم گرفتم ، انگار هنوز خواب بودم پس یه نیشگون ریز از وپام گرفتم تا اگر کابوسه زودتر بیدار شم اما نبود
( حال )
جلوی در خونمون ایستاد
+ هرچی شد خبرم کن لطفا ...
سر تکون داد ، پیاده شدم و مستقیم سمت خونه رفتم ، هرکاری میکردم نمیتونستم از پله ها بالا برم
YOU ARE READING
loser
Short StoryI am always a loser ji kook :) ... منطق یا عشق ؟ قلب یا مغز ؟ you gonna love it 🤤...