با سختی ازش جدا شدم ...
صدای جدا شدن لبامون انقدر زیاد بود که از خجالت سرم و انداختم پایین و با صدای تحلیل رفتم اسمش و زمزمه کردم
+ جونگ کوکا ...
_ تو ام میخوای مگه نه ؟ میدونم همه چیزو
+ چی و میدونی ؟سرم و بلند کردم و با تعجب پرسیدم ولی اون اهمیت نداد و با دستش که پشت گردنم بود سرم و جلو کشید و بوسه هات چند لحظه پیشش و ادامه داد
تحریک نشدن سخت ترین کاری بود که تو اون لحظه میدونستم انجام بدم ، به شدت ادامه اش رو میخواستم و مغزم تقریبا ارور داده بود پس بعد چند ثانیه منم همراهیش کردم
عکسالعملی که به همراهیم داد خیلی شدید بود
ناخودآگاه دستش و داخل شلوارم و کرد و دستی که برای مانع شدنش جلو آورده بودم و به شدت پس زد
حتی من مچ دستش و محکم نگه داشتم و لبامو از لباش جدا کردم اما این کارم باعث شد کلافه شه و اخم بدی رو صورتش ایجاد بشه
_ جیمین نکن
با قدرتی که داشت و صد درصد هم از من بیشتر بود دستم و پس زد و دیکم و توی دستش گرفت که من مثل برق گرفته ها بدنم سمتش پرتاب شد و آه آرومی از لایه لبام بیرون خارج شد
خجالت زده زمزمه کردم
+ چیکار میکنی ؟
_ دوستش نداری ؟ میخوای ادامه ندم ؟ساکت و لال شده بهش زل زدم ، نمیتونستم بگم ادامه نده ، حتی دلم نمیخواست ذره ای ازم دلخور شه ولی روم نمیشد حرف بزنم پس فقط لال مونی گرفتم و سعی کردم ازش فاصله بگیرم که تیشرتم و توی اون فاصله زد بالا و لباش و روی نوک نیپل هام فرود آورد ، هیس خفیفی از شهوت کشیدم و دستم و روی شونش گذاشتم تا عقب بکشم که سرش و بالا آورد و لباش و دوباره روی لبام گذاشت
همراهیش نکردم که کلافه شد
+ مشکل چیه جیمین
واقعا نمیتونستم صحبت کنم پس فقط چشمامو به مظلوم ترین حالت ممکن درآوردم و نگاهش کردم
دستش از شلوارم در اومد و دورم پیچیده شد
+ باشه بیا اینجا...
YOU ARE READING
loser
Short StoryI am always a loser ji kook :) ... منطق یا عشق ؟ قلب یا مغز ؟ you gonna love it 🤤...