4.همش بخاطر یه اوریو

3.9K 473 33
                                    

"ولم کن جونگکوک"به او خیره شدم و به عقب هلش دادم

جونگکوک کاملا مات شده بود چشماش گشاد و دهنش شل "این اعتماد بنفس از کجا اومده؟"بعد از چندثانیه مکث ادامه داد

"به خاطر اینه که اوریو منو خوردی یا برای مومنتی هست که باهم داشتیم؟"جونگکوک اجازه داد انگشتاش روی سینم پرسه بزنه و زیگ زاگ کنه

بدنم سفت شد کمی جا به جا شدم جونگکوک مچ دستمرو گرفت دندون هامو بهم فشردادم "بذار برم"

محکم تر فشرد "همین الان بذار برم"من گیر کرده بودم به سختی ازچنگ محکمش بیرون اومدم

یه قدم نزدیک تر شد جوری که بدنامون بهم برخورد می کرد

"نه"قاطعانه گفت"من میخوام اوریوم رو پس بگیرم و خواهم گرفت

اخمی کردم و چشماش تیره تر شد "عاشق وقتیم که عصبی می شی" مچ دستم رو ازاد کرد و سعی کردم به بازوش مشت بزنم ولی جا خالی داد

دوباره تلاش کردم ولی بازم نتونستم با بیخیالی به طرف دیگه ی خونه رفت منم دنبالش رفتم داشتم برای مشت زدن بهش میمیردم

چطور جرإت می کنه؟چطور جرإت میکنه به همچین چیزی فکر کنه؟

روی کاناپه نشسته بود بالشت رو برداشتم و سرش رو هدف گرفتم بهش خورد بلاخره

"تهیونگ خودت رو مرده بدون"بالشت دیگری برداشت و به سمت من پرتاب کرد روی زمین افتادم

درحالی که داشتم تقلا می کردم که بلند شم جونگکوک بالشت رو پرت کرد و روی من افتاد شروع کردیم کشتی گرفتن با یکدیگه البته داشتم می باختم درتلاش بودم از خودم دور نگه ش دارم

اما خیلی زود تسلیم شدم جونگکوک روی من نشست

"از روی من بکش کنار چاقالو داری لهم می کنی"بدنم را تکان دادم تا از روم بیاد پایین اما تکون نخورد ناله کردم و دستم رو روی سینش گذاشتم و فشار دادم

تکون خورد اما تکون نخورد وقتی دستم رو روی سینش گذاشتم تغییر کرد جونگکوک دستم رو گرفت و به ارومی به پایین بدنش برد نمی تونستم حرکت کنم داشت چیکار میکرد؟دستم روبه سمت شکمش برد قرار بود تا کجا پیش بره؟

ناگهان یکی از دستام زیر پیرهنش بود پوست نرمش رو حس می کردم دستم رو به پهلوش برد وقتی انگشتام رو تکون دادم دستاش شل شد صداهای ضعیفی ازش میشنیدم

چشمام گشاد شد این چه صدایی بود که داشتم ازش میشنیدم؟جونگکوک به بالا پایین بردن دستای من روی پهلوش ادامه داد صداهای بیشتری ازش می اومد

خدایا قرار نیست تبدیل به یه هیولا بشه درسته؟دستام رو روی شکمش گذاشت و رهاش کرد وقتی عضله های شکمش رو حس کردم نتونستم لبخند نزنم انگشت هامو روی اونا رد کردم

دهن جونگکوک باز شد و ناله ای کرد"تو همین الان ناله کردی؟"وحشت کردم چهره ی جونگکوک سرخ شده بود"سرخ شدی"

"دارید چیکار میکنید"با صدای جیمین به خودمون اومدیم و از هم جدا شدیم

"جونگکوک تو که تهیونگ رو اذیت نمی کردی نه؟"جونگکوک به سمت اتاقش دوید و درش رو محکم بست

الان چه اتفاقی افتاده بود؟


***


بچم تهیونگ برگاش کاملا ریخت

My b𝒖lly(completed)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz