18.اسکیت تاریخی

1.8K 238 3
                                    

دید جونگکوک

به پیست رسیدیم می دونم خودم پیشنهاد اینجا رو دادم حتی نمی دونم تهیونگ می دونه چطور از اسکیت استفاده کنه یا نه من خیلی بی ملاحظه ام سعی کردم داخل سرم ناله کنم اما حدس می زنم با صدای بلند ناله کردم

"مشکل چیه؟"تهیونگ می پرسه درحالی که به سمت ورودی می ریم سرم رو تکون می دم انگار مشکلی نیست

به سمت پیشخوان رفتیم"من ازت نپرسیدم.....می دونی چطور اسکیت کنی؟"با نگرانی جواب پرسیدم خانم پشت پنجره کفشامون رو گرفت و اسکیت هارو جایگزین کرد

کمی تردید کرد اما گفت"فقط یه راه برای فهمیدن وجود داره"پوزخندی می زنه و به سمت نیمکت میره چقدر کیوته منم درست کنارش میشینم

ما اسکیت هامون رو می پوشیم و مطمئن می شیم اندازست داخل زمین رفتم دو دور هم چرخیدم ولی تهیونگ هنوز اونجا مشغول بود

رفتم پیشش و روی زانوهام خم شدم دستم رو دراز کردم "کسی بهت یاد نداده چطور بند کفشاتو ببندی؟"من خندیدم

وقتی کارم تموم شد تهیونگ برای سه ثانیه بلند شد و روی باسنش افتاد"تهیونگ دقیقا داری چیکار میکنی؟"با خنده پرسیدم

تهیونگ سریع بلند شد اما دوباره زمین خورد"من فقط دارم گرانش زمین رو ازمایش می کنم"صورتش رو میپوشونه که سرخی صورتش مشخص نشه"نتیجه گیری ؟"سعی کردم نخندم

"خیلییی خوب کار می کنه"سرفه می کنه و سعی می کنه تعادلش رو حفظ کنه

"شاید بتونم کمکت کنم؟"دستام رو به سمتش دراز می کنم تا دستش رو بگیرم دستم رو گرفت

اروم اروم به سمت دیوار پیست رفتیم تهیونگ خیلی اهسته بود که داشت منو میکشت منظورم اینه تماشا کردنش به طرز شگفت انگیزی زیبا بود اما جدی؟پسر اون نیاز داره یادبگیره

"متاسفم که انقدر مکث می کنم"تهیونگ با ناامیدی گفت

"متاسفم که نپرسیدم اسکیت سواری بلدی یا نه"دست تهیونگ رو کشیدم تا تکیه ش رو از دیوار برداره"بیا سعی کنیم تورو بهتر کنیم"لبخند می زنم

تهیونگ فقط باید دنبالم می کرد کمی اسکیت کردیم بعد از مدتی تهیونگ شروع به بهتر شدن کرد و کمی اعتماد بنفس پیدا کرد"ببین من تو این کار خوبم"اون بیشتر لبخند می زد . حتی میخندید در عرض چندثانیه تهیونگ تعادلش رو از دست داد و به عقب افتاد اخم کرد و باسنش رو نوازش کرد

"تو خیلی مغرور شدی"پوزخندی زدم

تهیونگ به سمت دیوار رفت و سعی کرد بلند شه

تصمیم گرفتیم بریم غذایی بخوریم اسکیت هارو دادیم و به سمت کلبه پیتزا رفتیم

سعی کردم جای خلوتی پیدا کنم

دید تهیونگ

چند تکه پیتزا و مقداری نوشیدنی سفارش دادیم اول در مرود اینکه چی سفارش بدیم صحبت کردیم جونگکوک سرخ شده بود و من نمی دونستم چرا"این اولین قرارماست..."جونگکوک خندید

چهره ی عجیبی به اون دادم که بلافاصله از لبخند زدن دست کشید صورت سنگیش برگشت صورتی که به همه نشون می داد"من جونگکوک خوب رو بیشتر دوست دارم اون بامزه تره"بدون فکر گفتم

جونگکوک سرش رو چرخوند تا به من نگاه کنه منم یه تکه از پیتزا خوردم

"اوه واقعا؟"با صدایی اغوا کننده گفت و دستش رو روی رونم گذاشت"مطمئنی بیشتر از اون(بامزه بودن)نیستم؟"

دستش شروع به بالا رفتن کرد نفسم تند شد جونگکوک خم شد و داخل گوشم زمزمه کرد"مگه نه؟"لب هاش گوشم رو لمس کرد دستش همچنان بالاتر و بالاتر می رفت تا اینکه وایساد درست زیر جایی که نیاز داشتم

دستم رو روی دستش گذاشتم"امروز نه"

جونگکوک اهی کشید تکه پیتزا رو برداشتم و توی دهنش فرو کردم"فقط امروز نه"جونگکوک با اکره جوید

بعد ار مدتی وقت رفتن به خونه شد جونگکوک جلوی در خونه ی من وایساد و از ماشین پیاده شد تا در رو برام باز کنه ممنونی گفتم

جونگکوک با ناراحتی دستش رو تکون داد"دلم برات تنگ میشه"

My b𝒖lly(completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora