20.دوستت دارم

1.6K 216 25
                                    

دید تهیونگ

روز دوشنبه بود جیمین رو از روزی که دعوا کرده بودیم ندیده بودم وایسا اصلا میشه بهش گفت دعوا بیشتر این بود ه فقط به من گفت از جیمین دور بمونم

به هرحال اینطور نیست که جیمین بتونه تا ابد ازم دور بمونه اون بهترین دوستمه حداقل امیدوارم الانم بهترین دوستم باشه ما تاحالا انقدر از هم دور نبودیم

به سمت سالن ورزش رفتم با نگاهم همه جارو زیر و رو کردم تا پیداش کنم وقتی به رختکن رفتم اونجا بود آسوده آهی کشیدم و بالاخره میتونستم باهاش صحبت کنم دویدم و سمتش رفتم

"جیمی-"نتونستم به خاطر کوبیده شدن در کمد حرفم رو ادامه بدم سعی کردم بازوش رو بگیرم اما اون سریع دستش رو کشید

با نا امیدی بهم نگاه کرد "به اندازه کافی کشیدم"

"جدی این اولین چیزی‌ه که میخوای به من بگی؟"دوباره بازوش رو میگیرم با قدرت بیشتری

مچم رو میگیره سعی میکنم دستم رو آزاد کنم ولی قویه میدونستم جیمین هم خر زوره ولی نه در این حد

منو به لاکرش چسبوند و دو دستش رو طرفم قرار داد"جیمین انقدر منو نادیده نگیر!"

انگار میخواست گریه کنه"نمی تونم دیگه طاقت ندارم"

"طاقت چیو نداری؟من دلم برای بهترین دوستم تنگ شده"با بغض گفتم

جیمین خیلی ناگهانی گردنم رو میگیره و لب هاش رو روی لبام میکوبه

تکون نخوردم نتونستم مغزم از کار افتاد ازم جدا شد و با چشمای خیس گفت "ببخشید"اشکی صورتش رو خیس کرد"دوستت دارم"

یک ثانیه بعد از سکوت مطلق دستم رو بالا آوردم و روی گونه ی جیمین خوابوندم میتونم گونه ی سرخ جیمین رو ببینم

گیج به من نگاه کرد با چشماش داشت میپرسید که چرا این کارو کردم دهنم رو باز کردم ولی چیزی بیرون نیومد

نه صدایی، نه کلمه ای نه چیزی جز هوا به سمت کمدم رفتم از اینه به مچ کبودم خیره شدم چرخیدم جیمین داشت منو نگاه میکرد

بدون فکر اولین چیزی که به سرم اومد رو گفتم"چرا!"شروع کردم به داد زدن سر جیمین "چرا این کارو کردی؟"احساساتم بیرون می اومد و من نمی تونستم کاری بابتش بکنم

بچه ها داشتند وارد اتاق می شدند به سمت جیمین دویدم و هاش دادم روی زمین"تو!"پیرهنش رو گرفتم و صورتش رو نزدیک کردم"چطور تونستی این کارو با من بکنی؟"توی صورتش جیغ زدم و مشتی روی گونه اش

شروع کردم به گریه کردن "تو بهترین دوستم بودی"مشتی دوباره زدم

بچه ها دور ما جمع شده بودند و به دعوامون نگاه می کردند "بجنگ"دوباره و دوباره به جیمین مشت زدم

"چرا....این کارو کردی؟"زمزمه کردم جیمین جوابی نداد

معلم وارد شد و با عجله من و جیمین رو جدا کرد روی زمین افتادم اما سعی کردم بلند شم معلم داد میزد که تمومش کنم و چند تا از همکلاسی هام سعی داشتند جلو منو بگیرند صدای جیمین رو شنیدم"متاسفم"

***

این پارت اصلا یه جوری بوددد😭🤏🏻

My b𝒖lly(completed)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin