13

87 39 8
                                    


"شان؟موضوع چیه؟" اسکات پشت سرش منتظر بود.
ژان داخل شد و رو به دوستش کرد:"شرمنده اسکات به تو هم زحمت دادم اما اشتباه کردم!اون نمیتونه اینجا بمونه!"
"چرا؟!"اسکات شوکه و ییبو خوشحال شد ولی ژان با یک نفس سخت سعی کرد خشمش را آرام کند:"چیزی نیست...بعداً همه چیزو تعریف میکنم حالا اگر اجازه بدی میخوام باهاش تنها حرف بزنم"
اسکات خجل از مزاحمتش سر تکان داد:"البته!...راحت باش" و ژان در را برویش بست.
"ژ...ژان؟!"ییبو با نگرانی لب تخت نشست:"چرا اومدی؟!"
ژان رو به او چرخید.دیدن دوباره ی آن چهره معصومانه هیجان زده اش کرد اما اینبار خشم کنترلش میکرد:"بخاطر اینا!" دست در جیب پالتواش  کرد، تمام جواهرات را در مشتش بیرون کشید و روی تخت پرت کرد!
لبخند ییبو تشکیل نشده با دیدن طلاها خشک شد.ژان نفس عمیقی کشید تا بتواند آرام صحبت کند:"اینا چیه ییبو !؟"
نگاه ییبو روی تشک قفل شده بود.جرات نداشت دوباره رو به ژان بکند چرا یادش رفت آنها را بردارد؟چطور توانست چنین بی احتیاطی بکند؟ حالا چه باید میگفت؟!
"با توام!"ژان یک قدم نزدیکتر آمد.ناامید شدن از ییبو بغض تلخی به گلویش انداخته بود:"اینا مال کیه؟!"
ییبو با ترس سرش را بلند کرد و سعی کرد با لبخند تکراری قلب ژان را نرم کند:"مال منن!یعنی جواهرات خانوادگی که..."ولی نگاه سنگ شده ژان او را دستپاچه میکرد: "قصد...قصد داشتم بفروشم ولی...چون جایی رو
توی نیویورک نمی شناختم قرار بود بپرسم و..."
ژان با خنده ی ترسناکی او را ساکت کرد:"چرا چرت میگی؟! پدرت از فقر خودکشی میکنه و تو جایی برای موندن نداری اونوقت یه مشت طلای خانوادگی تو جیبته؟!"بناگه عرق سردی بر پیشانیش نشست.یعنی ممکن بود همه را دروغ گفته باشد!؟
ییبو از خنده ی او ترسید و سر به زیر انداخت.دست هایش هنوز هم لجبازانه با کارت بازی میکرد! ژان به سختی زمزمه کرد:"لباسات هم از برندهای معروف و گرون..."
ییبو با وحشت لبش را به دندان گرفت.باورش نمیشد اینقدر حماقت کرده باشد شاید هم ژان خیلی زرنگ بود!
ژان نمی توانست راحت حرف بزند.دست در جیبهای پالتو کرد و نفس عمیقی کشید بلکه فریادش را در سینه خفه کند:"بگو بینم... کی هستی؟!"
ییبو آب تلخ دهانش را فرو برد و دوباره سرش را بلند کرد.اینبار از لبخند خبری نبود:"ببین...اینا همش مال منن!متاسفم که بهت دروغ گفتم ولی ترسیدم اگر حقیقت رو بفهمی..."دوباره ساکت شد!
ژان نمی فهمید در مورد چه چیزی حرف میزند:"چه حقیقتی؟!"
ییبو به زمین خیره شد.نمی توانست ادامه بدهد!حقیقت خیلی سنگین تر از تهمت دزدی بود و او را به دردسر بزرگتری می انداخت.
ژان خنده تمسخرآمیزی کرد.مسلم بود ییبو دنبال بهانه میگشت و از آنجا که دیگر محال بود حرفهایش را باور کند پس فرصت نداد زحمت ساختن داستان جدید را بکشد:"اومدی باشگاه و کتک خوردی واسه اینکه پول خرید نوشیدنی نداشتی..."
ییبو در تلاش برای توضیح دادن بالاخره از روی تخت بلند شد تا از روبرو در چشم ژان نگاه کند:"راستش من اومدم باشگاه تا مخفی بشم چون..."
"چون دزد هستی؟!"ژان نیشخند زد.
ییبو خنده سردی کرد:"نه!نه دزد نیستم...گوش کن ولی قول بده حرفامو  باور کنی و..."
ژان آه عمیقی کشید:"نمیتونم قول بدم ییبو ...البته اگر اسمتم دروغ نگفته باشی!"
ییبو بغض کرد.به ژان حق میداد دیگر به او اعتماد نکند و میدانست در این مرحله هرچند حقیقت را بگوید باز هم شانسی ندارد.پس چکار باید میکرد؟!
"بیا بریم!بقیه دروغاتو توی خونه تعریف میکنی"ژان به سمت در رفت.چشمان ییبو گرد شد.یعنی ژان با وجود همه ی اینها باز هم او را به خانه میبرد؟!اما چرا؟نکند قصد تنبیه داشت!؟
"چ...چرا باید بیام!؟"
ژنا با تعجب رو به او برگشت.رنگ ییبو پریده بود و حتی لبهای همیشه  سرخش هم به سفیدی میزد:"من کار بدی نکردم و اینا...مال منن!میدونم دیگه حرفامو باور نمیکنی پس...پس بذارو برو!"
ژان اینبار با خستگی لبخند زد:"بهت گفتم هیچی توی اون خراب شده به من تعلق نداره و میتونی راحت دزدی کنی اما اسکات نه!نمی تونم اجازه بدم با زندگی دوستم بازی کنی!"
ییبو هم با حرص خندید:"من دزد نیستم و از خونه تو یا کس دیگه چیزی برنداشتم!ولی اگر خیلی نگران دوستتی میتونی بهش بگی منو بیرون کنه! برام مهم نیست!"
ژان به او خیره ماند.تازه متوجه میشد کارهایی که ممکن بود ییبو کرده باشد چه دزدی چه دروغ گویی چه جرم های دیگر، برای او ذره ای اهمیت نداشت.هنوز هم کورکورانه او را میخواست و میخواست باز هم مهمانش کند!

"باشه!دزد نیستی!حالا جواهرات خانوادگیتو بردار بریم" و در را باز کرد. این آرامش ناگهانی و لحن پردرک ژان، ییبو را بیشتر ترساند:"میخوای منو به پلیس تحویل بدی؟!"
ژان پشت به او ماند:"میای یا به زور ببرمت؟!"
ییبو چاره ای جز انجام خواسته ی ژان نداشت پس خم شد و طلاها را در مشتش جمع کرد و درحالیکه در جیب شلوارش می چپاند بدنبالش از اتاق خارج شد.

Fight 4 YouWhere stories live. Discover now