لندن،سال ۲۰۲۲در چهارشنبه ی همین هفته،مهمانی برای ازدواج کارینا کیم،در کاخ باکینگهام لندن برگزار می شد.
پدرخوانده برای اولین فرزند خوانده اش هیچ کم نمیزاشت و برایش سنگ تمام میگذاشت.دخترش،کارینا،قرار بود با شاهزاده ی لندن،جرج ولز،ازدواج کند.
خانواده ی سلطنتی در حال انجام تشریفات جشن بودند و خانواده ی پدرخوانده در حال عیش و نوش.پدرخوانده هنوز ۳۰ ساله بود و باید ازدواج دختر خوانده اش را می دید،از این بابت خوشحال نبود.
اخم هایش را در هم کشیده بود و چشمان خاکستری رنگش از بی حوصلگی و بی رمقی پر شده بود.مرد های پیر بالای ۵۰ سال دورش جمع شده بودند و او را نصیحت می کردند که درست است دخترش با شاهزاده ی سلطنتی ازدواج کند اما راضی نمی شد.
او دلش نمی امد،کارینای ۲۶ ساله اش را به جرج ولز بدهد.
نه تنها دلش نمی امد بلکه اعصابش هم بهم می ریخت...حقیقتا مرد خوش اعصابی نبود و زود از کوره در می رفت اما همیشه سعی می کرد خود را زیر نقاب مردی متین و موقر پنهان کند.دخترش واقعا شاهزاده را دوست داشت،وای به حال روزی که ان مردک شاهزاده نما بلایی سر دخترکش می اورد،ان روز بود که روز مرگ جرج ولز بود.
دخترش را از ۱۶ سالگی از یتیم خانه اورده بود و او هنوز نمی دانست که چگونه باید مثل فردی عاقل و ثروتمند رفتار کند.
و وقتی کارینا را از علایقش منع میکردی از تو متنفر می شد و این راه سختی را برای کیم تهیونگ می ساخت و همین باعث شد از میان ان پیرمرد خرفت بلند شود و به سوی اتاقش برود.
دستانش را میان موهایش برد و ان را به رسم مرتبی به کنار زد تا صورتش به خوبی جلوه کند.
موهایش را مرتب کرد و بعد کت شلوار شیک مشکی اش را پوشید،کت شلوارش از برند پرادا بود و بدنش را نیرومند و قدرتمند نشان می داد.
روی کت و شلوارش پالتوی مشکی بلندش پوشید،انگار در حال رفتن به مراسم عزا بود تا عروسی دختر خوانده اش.عینکش را بر چشم زد و کفشش را پوشید.
با دستانش به یکی از بادیگارد ها اشاره کرد که به سمت او بیاید.
بادیگارد قدم هایش را سوی مرد بزرگ و بزرگ تر کرد تا به پدرخوانده سریع تر برسد.
وقتی به او رسید،صدای سرد و خشک رییسش به گوشش رسید._این مرتیکه ها رو از خونه ام بیرون بنداز.
جوری با او حرف میزد که انگار حیوانی بیش نیست و این برای بادیگاردی مثل او درست نبود،کسی که پای وفاداریش نسبت به پدرخوانده مانده بود.
_چشم.
بادیگارد برخلاف نظرش حرفش را زد و بعد سرش را به نشانه ی احترام بالا و پایین کرد و بعد قدم هایش را پیش برد و سوی اتاق مشاورهای پدرخوانده رفت.

ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝑻𝑯𝑬 𝑮𝑹𝑬𝑨𝑻 𝑮𝑨𝑻𝑺𝑩𝒀/taekook ver
Фанфикخشم و خون جلوی چشمان پدرخوانده را گرفته بود و این فرزنده خوانده ی اسیرش بود که بهای ان انتقام را با دست و پاهای فلج شده اش میداد،پدرخوانده فقط دنبال خون کیم سارا بود و پسرخوانده اش،جئون جونگ کوک،دنبال ازادی! _اون مرد احساساتی بود،به شدت احساساتی. یا...