_من تا اخر انتقامت کنارت میمونم!
جونگ کوک در حالی که دست هاش روی صورت تهیونگ بود،با نفس تنگی حاصل از بوسه اشون گفت.
_احساس کردم که قراره مثل گتسبی بمیرم،همونقدر تنها...همونقدر منتظر!
تهیونگ وقتی که چشماشو به اطرافش می چرخوند گفت.
شاید نمیتونست توی چشمای کوک نگاه کنه و از مرگش حرف بزنه._گتسبی نمرد.
جونگ کوک دستشو دو طرف صورت ته گرفت و اون رو به سمت خودش گرفت تا تهیونگ از چرخوندن سرش و نگاهش دست بکشه.
اما تهیونگ از حرف جونگ کوک شگفت زده شده بود و در انتظار کلمات بعدی او بود._گتسبی در جسم تو زنده شده تا اینبار بجای اون نور سبز،عدالت رو دنبال کنه.
تهیونگ لحظه ای ماتش برد،چه دلنشین بود که انتقامش به عدالت بدل شده بود.
انتقامی که خون و درد از اون می چکید ولی قرار نبود پایانش مثل اغازش گریه ی خون رو به همراه داشته باشه.تهیونگ لبخند یواشی زد و دوباره نگاهش را از جونگ کوک دزدید.
وسط بیمارستان بودند،تمام پرستارها راجب اونها حرف میزدند.
خیلیا گزارش خبری مرگ ویلیام ولز،پادشاه کشورشون رو خونده بودن،ناراحت بودند و فکر میکردند که تهیونگ پادشاه کشورشون رو کشته در حالیکه اینطور نبود.خیلی ها هم از ویلیام ولز دل خوشی نداشتند ولی از قضا انقدر نژاد پرست بودند که نمیخواستند پادشاه انگلیس،یک سفید پوست به دست یک زردپوست اسیایی کشته بشه ،اونها همون ادمایی بودن که با حقارت به تهیونگ و بلوندیش زل میزدند.
خیلی ها هم نه نژاد پرست بودند و نه دوست دار ویلیام ولز،فقط قضاوت میکردند و تهیونگ عدالت خواه رو قاتل بی رخم خون خواری خطاب می کردند که فقط سعی داره سلطنت انگلیس رو بهم بریزه.
ولی بین همه ی این ادمهای خودخواه که فکر میکردند بهترین راه مرگ تهیونگه،افراد کم و زیادی بودند که واقعا و از ته دل با مرگ ویلیام ولز خوشحال بودند و توی روانشون و جشن به پا بود و تهیونگ رو نه تنها سرزنش نمی کردند بلکه بهش احترام هم میگذاشتند.
پرستار ها همه به این دوتا زوج زل زده بودند و مثل پیرزنای سرکوچه یا قضاوتشون میکردند یا تهمت میزدند یا از شدت عشقشون شیهه میکشدند.
_عدالت؟
_اره،عدالت!اون چیزی که هیچوقت برای تو نبوده.
جونگ کوک سریع جوابشو داد،انگار این رو از قبل توی ذهنش جمله بندی کرده بود.
جونگ کوک بود که اینبار به اطرافش زل زده بود اما با خنده ی بی وقفه ی تهیونگ سرشو به سمت تهیونگ چرخوند:_هوی!به چی میخندی؟
تهیونگ همینطور میخندید و خنده روی لباش هک شده بود.
مردی بود که جلوی جمع لبخند میزد تا خشم درونش رو از مردم پنهان نگه داره اما هیچوقت اینطوری نخندیده بود،ابدا هیچوقت!_موندم تویی که اصلا کتاب نمیخونی،چطوری گتسبی رو میشناسی!؟
جونگ کوک که فهمید لو رفته مثل بچه هایی که سعی داشتن چیزی رو پنهان کنن،دستش رو پشتش گرفت و تهیونگ رو همینطور وسط بیمارستان گذاشت و رفت.
با همون لباسای بیمارستان.
بیمارستان فضای چوبی داشت،به احتمال زیاد به خاطر گرمی و اون حس صمیمیت از چوب استفاده بیشتری داشتند.
روی در خروجی که از قضا خیلی هم بزرگ بود دوتا نوار بزرگ قرمز بود که نشون میداد این در به حیاط بیمارستان و در اخر به بیرون بیمارستان ختم میشه._هوی باتواما...!
تهیونگ همینطور دنبال کوک می رفت اما دربغ از کوچکترین واکنشی.
انگار کوک صداشو نمیشنید._هوی با توام کلاغ زرد!
جونگ کوک از اینکه کلاغ و البته از نوع زردش خطاب شد کمی لب هاشو جمع کرد و بعد مثل پنگوئن چرخید و به سمت پدرخوانده قدم برداشت.
_من زرد نیستم،بلوندم.
_باشه کلاغ بلوند!میشه بگی گتسبی رو از کجا میشناسی؟
اینبار تهیونگ با مهربانی و کمی لطافت گفت.
که از جوابی که شنید کمی اخماش توی هم رفت._درسته که یک بچه ی ولگرد بودم که در کتاب مدرسه اش باز نمی کرد ولی فیلمباز بودم،میدونی چی میگم؟
بعد دوباره چرخید و اینبار به سمت باغچه ی گل ها رفت.
_میدونی،دیکاپریو خیلی نقش گتسبی رو خوب بازی کرد و البته گاد...اون نقش مثل لباسی بود که برای تن جذابش ساخته شده بود.
_بخاطر دیکاپریو به من میگی گتسبی؟
جونگ کوک که از این حرف بدش اومده بود دوباره به سمت تهیونگ چرخید و گفت:
_اصلا نبینم خودتو با لئوی من مقایسه کنی ها!من بخاطر شخصیت گتسبی بهت میگم گتسبی احمق...وگرنه اصلا شبیه لئوی من نیستی!
تهیونگ مثلا مردی که بهش برخورده کمی ابروهاش بالا برد و لب پایینش رو به دندون گرفت و گفت:
_لئوی تو؟اره؟
جونگ کوک خنده ای کرد و بعد دستشو یجوری بالا اورد انگار داره میگه:«خجالتم نده».
بعد سرشو در جواب تهیونگ بالا و پایین کرد.اما منتظر واکنش تهیونگ بود که تهیونگ گفت:
_لئوناردو دیکاپریو فقط برای خودمه!
از حرفی که شنیده بود چشماش گرد شده بود و کمی متعجب شده بود.
اصلا انتظار همچین چیزی رو از اون نداشت.
اصلا!فقط یک لحظه احساس کرد خنده و کمی حرص خوردن،توی رگ هاش به جریان افتاد.
جونگ کوکنگاهش رواز اون گرفت و به اطراف نگاه کرد.
لب بالاشو کشید بالا و از بین دو ماهیچه لب هاش «ایش»ی به صدا درومد._مرتیکه از خودراضی دراز،فکر کردم از اوناس که غیرتی میشه...اه،دراز بدبختِ گتسبی!
اگه دوست داشتین ووت بدین🍀✨
BẠN ĐANG ĐỌC
𝑻𝑯𝑬 𝑮𝑹𝑬𝑨𝑻 𝑮𝑨𝑻𝑺𝑩𝒀/taekook ver
Fanfictionخشم و خون جلوی چشمان پدرخوانده را گرفته بود و این فرزنده خوانده ی اسیرش بود که بهای ان انتقام را با دست و پاهای فلج شده اش میداد،پدرخوانده فقط دنبال خون کیم سارا بود و پسرخوانده اش،جئون جونگ کوک،دنبال ازادی! _اون مرد احساساتی بود،به شدت احساساتی. یا...