chapter14

259 43 0
                                    

جونگ کوک‌پتویی به دور خودش پیچید و فنجان قهوه اش رو دستش گرفت و کنار شومینه ی نیمه جون رفت.
تهیونگ روی تخت فلزی گوشه ی کلبه دراز کشیده بود و از پنجره به ستاره ها نگاه میکرد.
مادربزرگ کوک،جیهیون،توی مکانی که به اصطلاح اشپزخانه نام داشت نشسته بود و درحال جدا کردن اشغال های درون لوبیا از لوبیا بود.

تهیونگ سرشو برگردوند نگاهی به جونگ کوکی که عمیقا غرق سوختن هیزم های درون شومینه بود،کرد.
مطمئن بود قهوه ی کوک تا چند دقیقه دیگه سرد میشه اما هیچ چیز نمیتونست اون‌رو از ژرفای سوختن اتش نجات بده.

_خوبی پسرم؟

جیهیون بود که رو به کوک با لرزشی از سر کهولت سن گفت.
جونگ کوک انگار از فکر کردن به سوختن هیزم ها بیرون اومده بود سرش رو،روبه جیهیون گرفت و لبخندی زد‌.

_اوم،خوبم.

مادربزرگ ته،سینی لوبیاهایش را روی زمین گذاشت و بعد با تکیه بر دستش توانست بلند شود و نزدیک کوک بیاید.

_توهم مثل سارا بلد نیستی دروغ بگی‌.

جیهیون راجب دخترش گفت و تهیونگ همونطور که به بیرون نگاه میکرد گفت:

_گوشهاش قرمز میشه.

تهیونگ به بیرون نگاه میکرد،به تک ستاره ی نمایان در اسمان تاریک و سیاه شب.
جونگ کوک بی مهابا قهوه اش را سر کشید،نمیخواست بیشتر از این خجل شود.

_ پس خوب میشناسیش.

_من نه،قلبم اونو میشناسه.

جونگ کوک برای جلوگیری از لبخند و قلب درون چشمانش،چشمانش را بست و لبانش را به داخل دهانش برد.
و فنجان درون دستانش را سخت و محکم فشرد.

تهیونگ حالا نگاهشو از اون ستاره گرفته بود و به ستاره ی دیگه ای که فنجان قهوه اش را محکم فشرده بود،خیره شد.

_قدیما بزرگتر کوچکتر سرشون میشد.

با پاشدن مادربزرگ و راه رفتنش به سمت تک اتاق کوچیک خونه سر و صدای کف،جیر جیر کنان بلند شد.
مادربزرگ دستش را با کمی غر عصایش را دوبار روی زمین کوبید و گفت:

_اونموقع که سارا داشت این خونه رو میساخت،نکرد چوب های بهتری بیاره.بچه ی تنبل!

تهیونگ نگاهشو به سرعت از جونگ کوک گرفت و با تعجب اول به زمین و بعد به مادربزرگش خیره شد،میخواست بشنود،میخواست دوباره ان حرف را بشنود اما مادربزرگ به راهش ادامه داد اما با حرف تهیونگ سریع ایستاد.

_مادرم...مادرم اینجا رو ساخته؟

پیرزن همینطور ایستاده بود و بعد با بیخیالی گفت:

_با همون دستای ضعیف و خراشیده شده اش اینجارو ساخته ته!

جونگ کوک همینطور که به اون دو خیره شده بود گفت:

𝑻𝑯𝑬 𝑮𝑹𝑬𝑨𝑻 𝑮𝑨𝑻𝑺𝑩𝒀/taekook verTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang