_هیچ مادری تا حالا نتونسته از خون پسرش بگذره!تهیونگ همینطور که سرش در کنار گوش بکهیونه،پسر بزرگش بود گفت و بعد نگاهی به ملکه بریتانیا انداخت و دست هایش را که دستکشی چرمی ان را پوشانده بود به سوی موهای مرتبش برد و ان ها را مرتب تر از قبل کرد.
_پس چرا کشتینش؟بخاطر کارینا؟
بکهیون این را با ابهام پرسید،منتظر حرکتی از سوی ملکه بود اما تهیونگ بیخیال به ملکه انگلیس زل زده بود،گویی میخواست به ملکه بفهماند که ان زن هیچ نیست.
_ملکه هیچ تقاصی نمیتونه از من بگیره،زورش نمی رسه.
نگاه تهیونگ رنگ پیروزی گرفت،پیروزمردانه ترین نگاه خلقت برای پدرخوانده بود.
بارانی بلند مشکی،موهای سیاه شده،ساعتی نقره ای و شلوار کِرِم،بهترین ترکیب برای مردی مثل او بود.همین استایل شیک و مرتب تهیونگ،دل داغ دیده ملکه را،داغ دار تر کرد.
نمیخواست قاتل پسرش را اینگونه مرتب و بیخیال ببیند،هیچ مادری حاضر نیست در شرایط او قرار بگیرد.پسر کوچکتر خانواده سلطنتی از کنار مقبره و البته از کنار مادرش بلند شد و بهبیرون رفت.
به دقیقه نکشید که تهیونگ جای پسر کوچکتر خانواده سلطنتی بریتانیا نشست،درست کنار ملکه ی انگلیس.ملکه از مرگ پسرش هول کرده بود و هیچ چیز نفهمیده بود.
با لباس خواب،موهای ژولیده و پاشنه هایی شکسته به مراسم خاکسپاری پسرش امده بود.
موهایش وز شده بود بر روی صورت عرقین و چرکینش که نشسته بود،چسبیده بود و ظاهرش را حال بهم زن نشان می داد.خانواده ی سلطنتی،مراقب این بودند که از مادرشان خطایی سر نزند.
انها ولیعهد را از دست داده بودند و به خوبی می دانستند،قاتل شاهزاده چه کسی بوده اما ترسیده بودند و نمیخواستند ملکه را هم از دست دهند.
ملکه روی مقبره خاکی پسرش خم شده بود و اشک می ریخت.تهیونگ سرش را جلو برد،طوری که صدایش فقط به گوش ملکه برسد.
_تاج رو سرت سنگینی کرده؟
ملکه از سوال تحقیر امیز او خشمگین شده بود اما خودش را کنترل می کرد و سعی می کرد مراسم تشییع جنازه ی پسرش را خراب نکند.
_حیف کلمه ی ملکه برای تو.
ملکه ی انگلستان سعی می کرد خودش را به نشنیدن بزند،به خوبی میدانست پدرخوانده از حرفهایش نیت خاصی دارد،نمیخواست انگلستان را به فرد غیر انگلیسی یا بریتانیایی بسپارد،البته شاید اگر زودتر از حکومتش دست می کشید هیچوقت پسرش کشته نمی شد.
_برای حکومتت می زاری خون پسرت پایمال بشه؟
ملکه با این سوال پدرخوانده کفری شد و با غرشی پنهانی که فقط به گوش تهیونگ و همسرش،پادشاه ولز می رسید گفت:
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝑻𝑯𝑬 𝑮𝑹𝑬𝑨𝑻 𝑮𝑨𝑻𝑺𝑩𝒀/taekook ver
Fanficخشم و خون جلوی چشمان پدرخوانده را گرفته بود و این فرزنده خوانده ی اسیرش بود که بهای ان انتقام را با دست و پاهای فلج شده اش میداد،پدرخوانده فقط دنبال خون کیم سارا بود و پسرخوانده اش،جئون جونگ کوک،دنبال ازادی! _اون مرد احساساتی بود،به شدت احساساتی. یا...