chapter 10

434 65 5
                                    

_چی میگی؟چی میگی لعنتی!

با صدای بلند اما بغض داری گفت،تهیونگی که چند دقیقه پیش با خشم به زن حمله کرده بود،چشماش میپرید اما اینبار از غم.

انتظار هرچیزی داشت جز همخوابی پسرش با دشمنش،احساس تنهایی کرد‌...احساس تنهایی.

_اوه،تهیونگا،پسرت خیلی زیر دستم تقلا کرد اما همین تقلاهاش جذابش میکرد،این اصل ی رابطه اس کیم تهیونگ.
_اخه عوضی...عوضی.

این رو گفت و دستاشو محکم روی صورت خودش زد شاید اون لحظه ارزو میکرد از خواب بپره اما امان از زندگی که از ترسناک ترینِ کابوسها هم ترسناک تر است.

_بمیر،فقط بمیر ویلیام...بمیر!

اخرین«بمیر» را با چشمان بغض داری فریاد کشید،چه بر سر پسرش امده بود؟

___________________________________

_پدرخوانده!

خدمتکار با ترس از چهره ی تهیونگ این را زمزمه کرد و بعد با حیرت از صحنه ی روبه روش لب زیرشو به دندون گرفته بود و چشماش درشت شده بود.

_پدرخوانده زخمی شده؟
_امکان نداره،حتما گریمه!
_اون پدرخوانده اس؟

زمزمه هایی در کاخ(bud) می پیچید اما پدرخوانده به هیچکدام از انها اهمیت نمیداد‌.
زخمی شده بود؟اره،صورتش خونی بود؟اره اما تهیونگ اصلا نمیدونست که زخمی شده و صورتش خونی شده،تنها دانایی موجود این بود که جونگ کوکش بیش از تصورش حالش بد بوده.

با دستایی لرزون در اتاق جونگ کوک رو زد،صورت جونگ کوک سراسر بی حسی بود،بی حسی...خواب جاودانگی داشت.

جونگ کوک نگاهش به سه خراش ریز روی گونه ی سمت چپ تهیونگ افتاد و لبخند ارومی زد و چشماش رو بست.

_همیشه سعی کردم سر نخ عروسک های خیمه شب بازی رو از توی دست بقیه بگیرم و پرت بدم گوشه ای،اما میبینی پدرخوانده؟میبینی که خودم شدم یکی از اونا؟اره دیدی،توهم دیدی که از عروسک خیمه شب بازیم بدتر بازیچه شدم،بازیچه ی انتقام.

_گفتی نکشمش!

پدرخوانده سرشو تکون داد،یقه پیراهنش پاره و گردنش کبود شده بود،لبش زخمی و خون روی چانه اش جاری،چشماش‌ خسته و بی رمق،این تهیونگ کیم بود،پدرخوانده ی لندن!

_و تو نکشتیش.

تهیونگ سرشو به معنای اره تکون داد و سرشو به پایین انداخت،جلوی پسر ضعیفش ضعیف تر از حالت عادی میشد.

_چرا؟چرا گفتی نکشمش؟

همیشه همینطور بود،برای هرکاری از بقیه حساب پس میگرفت،برای هر حرفی دلیل منطقی میخواست اما اکنون...فقط میخواست چیزی را بشنود که میخواهد.

_چون خودم میخوام بکشمش.

_باشه.

تهیونگ زمزمه کرد و نمیدونست چه چیز باعث این حال بد خودش شده،تجا.ز به پسرش؟یا شایدم زخم های صورت خودش اما هرچه که بود باعث شده بود نتواند با چهره ی معصوم جونگ کوکش نگاه کند.

𝑻𝑯𝑬 𝑮𝑹𝑬𝑨𝑻 𝑮𝑨𝑻𝑺𝑩𝒀/taekook verМесто, где живут истории. Откройте их для себя