_ بیا ... بیا بریممم
_ دستمو ول کن ...
_ باید بریم به اون جنگل ... شاید اونجا چیزی یادت بیاد
_ نمیخواممم ... چرا نمیفهمی ؟؟؟!!!!
من علاقه ای به برگشتن حافظم ندارم
_ جونگکوک لطفاااا ... پس من چی ؟؟
من چه گناهی کردم ؟؟گوشه لباسم رو گرفت و مثل همیشه منو پرت کرد بیرون مغازه ... این بار محکم تر از همیشه
******
_ میشه منو هر شب تا خونه تعقیب نکنی؟؟
من از حرف و کنایه های بقیه بیزارم
اینکه میگن تو مثل مامانا مواظب منی حال منو بد میکنه
_ جیمین من به حرف بقیه اهمیتی نمیدم
گفتم که میخوام به خودم فرصت بدم تا عاشقت باشم ... هنوزم منو رد میکنی؟؟
_ یه بار دیگه هم بهت گفتم من هیچ علاقه ای به تو ندارم ... دوستت ندارم
_ باشه پس...
حالا که تو دست رد به سینه من زدی
منم مثل تو نابینا میشم و میرم وسط خیابون
_ چی میگی آیو ؟؟ این بچه بازیا چیه!!!
_ یا میگی دوستم داری یا من میرم زیر ماشین و میمیرم ... تمامچشمام رو بستم و آروم پام رو گذاشتم تو خیابون ....
من که نه پدری داشتم نه مادری
برادرمم که ....
تنها شخص زندگی من جیمین بود...
اگه اونم منو نمیخواست مرده یا زنده من فرقی نداشتجیمین : تا اومدم به خودم بیام ...
دیدم دیگه بوی عطر موهاشو حس نمیکنم
و تنها چیزی که میشنیدم صدای بوق ممتد ماشین ها بود_ آیووووو داری چیکار میکنی؟؟؟
تورو خدا بیا اینجا
_ تا نگی دوستم داری نمیامچشمام بسته بود... میخواستم برای یه لحظه هم که شده جامو با جیمین عوض کنم
خیلی ترس داشتتتت ... خیلیییییی
همه جا تاریک و سیاه بود
صداها خیلی درهم برهم بودن
حس تنهایی وحشتناکی اومده بود سراغم
اینکه نمیدونستم الان رو کدوم نقطه دنیا وایسادم
فقط چشمام بسته بود
ولی انگار نفسم هم حبس شده بود
بدنم هیچ تعادلی نداشت
انگار تمام حس های بد دنیا بهم حمله کرده بودن_ آیو من میترسمممم .... بیا کنار
_ گفتمممم نمیام
_ دوستتتتت دارممممممممم
آیوووو من تو رووووووو خیلییییییی دوست دارممممممم .... هقققق هقققبا شنیدن این جمله نور به چشمام برگشت
انگار زندگیِ دوباره ای بهم داده شد
حس من شبیه رقص شکوفه گیلاس بین باد بود
حس سبک پَر بین زمین و آسمون
حسی به زیبایی طلوع خورشید لب دریا
یا افتادن شبنم از روی گلبرگ رز
مثل تیری که از کمان جدا میشه ، به سمت جیمین پرتاب شدم
اونقدر محکم گرفتمش که دیگه هیچوقت نتونم ازش جدا بشم_ جیمین ... من واقعا دوستت دارم
از ته ته دلم عاشقتمممم
حس من ، حس ترحم نیست
حس دلسوزی نیست
من اولین باری که تو رو دیدم عاشقت شدم
قبل اینکه بدونم تو نابینایی
من فقط میخوام هر روز کنار تو نفس بکشم
کنار تو فیلم ببینم
قهوه بخورم
بخندم
میخواممم با تووو زندگی کنم
روزامو رنگی کنم
YOU ARE READING
Blindness of feeling
Romanceچی میشه اگه به خاطر یه حادثه کوری احساس بگیری ؟! حافظه تو از دست بدی ؟! و کسایی رو فراموش کنی که روزی همه زندگیت بودن چی میشه اگه عاشق بشی ... عاشق یه آدم نابینا بشی ... و روزی ... ساعتی ... لحظه ای که به کمکش نیاز داری اون تو رو نبینه :( کاپل : و...