آهایییییی
آهایییییییییییییی
کسی نیستتتت؟؟؟؟
منو کجا آوردین؟؟؟؟
عوضیاااااااا
چشمامو باز کنید
کسی تو این خراب شده نیستتتتتتت؟؟؟
چرا منو دزدیدین ؟؟؟
آهایییییییییی.........
( دو ساعت پیش )
طبق معمول رفتم یه سری به گلخونه بزنم
بوی خوب بهار ... دوسش دارم
از پشت شیشه گل ها رو میدیدم ...
ناخودآگاه لبخند اومد رو لبام ....
گل ها همیشه باعث لبخندم میشن ....
چون یادآور عشقمن ...
یادآور آیو هستن ...
محو تماشای گل ها بودم که ...
که یکی بی هوا یه پارچه مشکی کشید رو سرم
اصلا نتونستم ببینم کیه ...
پارچه رو کشید رو سرم و منو کشون کشون
برد تو ماشین ..._ کی هستییییی؟؟؟
الوووووو
آهاییییییی
اشتباه گرفتین بخداااا
من کاری نکردم ....
آهاییییی
نمیفهمی؟؟؟؟
مگه کرییییییی؟؟؟
نکنه از طرف اون سونگ عوضی هسییییی؟؟
میخواد چشامو پس بگیره نه ؟؟؟
خو یه کلمه حرف بزن ....
اه ....
لعنت بهتتتتت
ولممممم کنننننن
اوییییییییییی******
_ ببخشید شما کی هستین؟!
_ من ؟؟
من سوبینم
_ اومممم
آهان ... از دیدنتون خوشبختم
خب راستش ...
مندوست تهیونگ و دویونم
اونارو میشناسی؟
_ بله
_ میتونم بیام تو باهم صحبت کنیم؟
_ از کجا بدونم شما راست میگین جناب؟
_ اومممم
بیا عکسامون رو ببین ...
این ...
و این یکی ...
ما باهم دوستیم ...
کلی عکس و فیلم داریم
حالا میتونم بیام داخل؟
_ بفرمایید جناب
_ ممنون_ خب چی میل دارید براتون بیارم؟
_ هیچی نمیخوام ... میشه بیاید باهم صحبت کنیم
_ بذارید براتون قهوه درست کنم ..
_ نمیخوام ممنون
_ خب ، بفرمایید
_ اوممم ... از کجا شروع کنم
_ میتونید اول خودتون رو معرفی کنید
_ آهان ... من جانگ هوسوک هستم
دوست دویون و تهیونگ ... روانشناسی خوندم
_ پس شما تهیونگ رو درمان میکنید آره؟
_ خب یجورایی بله ... ولی بیشتر دوستشم تا دکترش
_ و چه دکتر خوبی هم هستید
_ الان طعنه زدی؟!
_ بله ....
_ خب ... اومممم
تو .... تو الان .... چجوری بگم
_ من اومدم به تهیونگ کمک کنم
_ واقعا ؟؟!!! یعنی میخوای بهش کمک کنی ؟
_ بله.... و به کمک شما هم نیاز دارم
_ خوشحالم که اینو میشنوم .... هر کمکی بخوای بهت میکنم
_ پس میشه بهم کمک کنید نقل مکان کنم ؟
_ چی؟؟ چرا؟!!
_ خونه رو گذاشتم برای فروش
_ واتتتتتتتتتت؟؟؟
سوبین این خونه برای تهیونگ خیلی ارزش دارههههه
اونقدری که حتی نمیتونی تصورش رو بکنی
_ برای اون ارزش نداره برای یکی دیگه با ارزشه
_ جونگکوک رو میشناسی نه ؟!
_ جونگکوک کسیه که باعث شد من بیام ...
چطور میشه نشناسمش!!!
_ پس میدونی اون چقدر تهیونگ رو دوست داره
نه ؟؟؟
_ اون که نه ...
ولی تهیونگ خیلی اونو دوست داره ...
به خاطر دوست داشتنش ... روز به روز داره ضعیف تر میشه
میخوام بهش کمک کنم
_ ولی ...
_ من نذاشتم تهیونگ خودش رو بکشه جانگ هوسوک .... و نمیذارم خودش رو نابود کنه
_ نمیشه بیخیال خونه بشی؟
_ همه چیز از این خونه شروع شد
به خاطر این خونه ...
اولویت تهیونگ ، جونگکوک شد
_ خب ... باشه ...منم تهیونگ برام مهمه ...
نه اون جونگکوک عوضی
_ پس بهم کمک میکنید ؟!
_ البته
YOU ARE READING
Blindness of feeling
Romanceچی میشه اگه به خاطر یه حادثه کوری احساس بگیری ؟! حافظه تو از دست بدی ؟! و کسایی رو فراموش کنی که روزی همه زندگیت بودن چی میشه اگه عاشق بشی ... عاشق یه آدم نابینا بشی ... و روزی ... ساعتی ... لحظه ای که به کمکش نیاز داری اون تو رو نبینه :( کاپل : و...