خیلی محکم منو بغل کرده بود ....
اونقدر که حس میکردم شدم جزئی از بدن اون ..
آروم نزدیک گوشش زمزمه کردم ...
_ کوک داری منو خفه میکنیا
یه ذره آروم تر
_ نمیتونم ... شاید آخرین باری باشه که میبینمت
_ ولم کن ببینم ... چی میگی برا خودت؟؟!!!
_ نمیخواممممم ...
میترسم ولت کنم یهو غیب بشی ...
بار ها بین جمعیت غیب شدی ...
_ یااااااااااا..... جونگکوکااا
هنوز فکر میکنی من توهممممم ؟؟!!!!
واقعیم .... بخدااااا من واقعیم
_ یکم دیگه ....
فقط یکم دیگه بذار بغلت کنم ....
بذارم یکم دیگه همینجوری بمونیم ....سرش رو نوازش کردم ...
گونه هاشو بوسیدم ..._ کوکی دیگه تو رو تنها نمیذاره ....
قول میدم ...
بهت قول میدم که من واقعیم ...
غیب نمیشم ...
نمیرم ....یهو سرم درد گرفت ...
چشمام سیاهی رفت ...
وای نهههههه
لعنتییییییی
الان نه ....خودمو از دستای اون جونگکوک فاکی بیرون کشیدم
_ کثافتتتتتتت هوس مردن کردی ؟؟؟؟
_ ته ... دویون ؟؟؟
_ احمقققققق
اگه دوباره دستات بهم بخوره .... با ساطور دونه دونه انگشت هاتو می زنم ....
_ دویون بیا باهم صحبت کنیم هوممم؟؟
_ چطوره باهم بجنگیم؟؟
_ من با تو جنگی ندارم
_ ولی من میخوام با تو بجنگم
_ اگه دوست داری باشه ...ولی اینجا وسط خیابون که نمیشه
همه نگاه ها به سمت ماعه ...
بریم یه جای خلوت تر
_ کجا میخوای به فاک بری جونگکوک ؟؟؟؟
_ هر جا تو بگی ...
_ جنگل
_ خوبه.... بریم ..........
قرار شد بریم جنگل
تو راه به هوسوک پیام دادم ...
که دویون الان همراه منه ...
و ما داریم میریم جنگل ...
من اونو معطل میکنم تا تو بیای ..._ همین امروز به فاک میری جونگکوک
و من میتونم با خیال راحت بخوابم ...
_ دویون.... خودتم میدونی که من مقصر نبودم
_ تو مقصر بودییییییییییی
تو منو ول کردیییییییییی
تو سئوجون رو آوردیییییییی
همش به خاطر تو بودددددد
همینجوری که خواهرتو به فاک دادممممم
تو رو هم میدم
_ ولی من از جیمین چیز دیگه ای شنیدم بیبی
_ خفههههههه شووووووو
جیمین پیش تو بود مگههههههه؟؟؟؟؟؟
_ اوه .... بهت نگفته بودم !!!
جیمین اومد خونم ...
بهم گفت که کار سئوجون بوده نه توووو
فقط بلوف زدی نه؟؟؟
_ دهن کثیفتووووو ببنددددد
کار من بودددددددد
چرا جیمین اومد خونت هاااااا ؟؟؟
_ اوه .... جیمین خیلی کیوته میدونی که چی میگم...
_ اهههههههههههه
خفه شووووووو
کثافتنتت عوضییییییی
_ دویون عصبانی نشو ....
جیمین فقط یه شب زیر من بود ....
و اون صداش ...
آخخخخ ...
وقتی تحریکش میکنی .... ناله هاش دیوونت میکنه ....ذره ذره داشت عصبانی تر میشد ...
فاک بهت جونگکوک
هوسوک گفت باید با دویون دوست بشی
الان داری چه غلطی میکنی ...
این که بدتر شددددد
لعنت بهت جونگکوک ...
YOU ARE READING
Blindness of feeling
Romanceچی میشه اگه به خاطر یه حادثه کوری احساس بگیری ؟! حافظه تو از دست بدی ؟! و کسایی رو فراموش کنی که روزی همه زندگیت بودن چی میشه اگه عاشق بشی ... عاشق یه آدم نابینا بشی ... و روزی ... ساعتی ... لحظه ای که به کمکش نیاز داری اون تو رو نبینه :( کاپل : و...