part 13

113 68 0
                                    

«« برادر عزیزم
منو ببخش که مجبورم تو رو ، تو این دنیای کثیف تنها بذارم ...
ولی دیگه نمیتونم...
طاقتم تموم شده ...
امروز فهمیدم که ...
من .. من باعث و بانی بودم
من کسیم که دنیای عشقم رو تاریک کردم
جونگکوک
من باعث شدم جیمین نابینا بشه
باعث این همه درد و رنج اون منم
به خاطر منه که اون از آب وحشت داره
به خاطر منه که اون تو خیابون امنیت نداره
همه چیز تقصیر منه ....
جونگکوک
کاش مامان بزرگ هیچوقت از دنیا نمی رفت
کاش من نرفته بودم گلخونه ...
کاش
کاش جیمین رو هیچوقت نمی‌دیدم ...
کاش تا این حد عاشقش نشده بودم
جونگکوک
نگاه های سنگین مردم داره منو خفه میکنه
مگه تقصیر من بود ؟؟
مگه من خواستم بهم تجاوز بشه؟؟
این درد تمومی نداره ...
این نگاه ها
این حرف ها
حتی دیگه هیچکس به گلخونه هم نمیاد
حتی بچه ها بهم میگن که مامان باباهاشون بهشون اجازه نمیدن تا نزدیک من بشن ...
خنده دار نیست ؟؟
برای چیزی که من مقصرش نبودم ...
ولی جونگکوک
برای من ناراحت نباش ...
من قبل از این هم بار ها مُردم ...
روز تصادف ...
روزی که مامان بابا رو کشتم ....
روزی که همه منو با انگشت نشون میدادن و میگفتن قاتل ...
روزی که نه تنها مامان بابا ، بلکه جیمین رو هم نابود کردم ...
باید اون روز به حرف بابا گوش میکردم...
باید می ذاشتم اون رانندگی کنه ....
جونگکوک
روزی که به هوش اومدی ...
وقتی بهم گفتی تو کی هستی ؟
من ُمردم
تو همه کس من بودی...
پشت و پناه من ....
داداشی که همه جا و به همه کس ، پُزش رو میدادم
نه تنها منو نشناختی .... بلکه هیچ احساسی هم بهم نداشتی...
و در نهایت اون روز ...
جونگکوک من اون روز نمُردم ، شکستمم
خرد شدم ....
دست و پاهام بسته بود و قدرت هیچ کاری رو نداشتم ...
خیلی درد کشیدم ...
خیلی درد کشیدم تا زنده بمونم ...
و زنده هم موندم ...
تا ...
تا روزی که اون فیلم پخش شد
من روز واقعا مُردم ...
شاید نفس می کشیدم ...
راه می رفتم ...
غذا می خوردم ...
ولی زنده نبودم ...
الانم دیگه همه چی تمومه ...
میخوام همونجایی که همه چیز شروع شد
همه چیز تموم بشه
همون رودخونه هان لعنتی ...
همونی که ماشین جیمین پرت شد توش و ....
جونگکوک خواهرت همیشه دوستت داره و عاشقته ...
امیدوارم تو زندگی بعد هم خواهر تو باشم
از اینکه داداشی مثل تو داشتم به خودم افتخار میکردم ‌..
خواهر شکسته تو آیو

( نامه خیس شده بود
خیس اشک های ریخته شده ...
جونگکوک به من نگاه کرد ...
درسته ...
اون اشک ها
اشک های من بودن ...
بهش نگاه کردم ...
تو نگاهم التماس بود ...
خواهش بود ...
غم بود ...
ولی اون ...
اون فرق کرده بود ...
اون کوکی بیست دقیقه پیش نبود
اونی که داشت با وله منو می بوسید
اونی که نگاهش سرشار از عشق بود
این جونگکوک بود ...
این نگاه منو می ترسوند
خیلی زیاد...
نه ناراحت بود ...
نه گریه می کرد ...
و این از همه چیز ترسناک تر بود
فقط بهم خیره شده بود...
انگار شوک بود ...
از این جونگکوک خیلی وحشت داشتم
حتی بیشتر از جونگکوکی که تو جنگل دست منو زخم کرد ...
عقب عقب میرفتم و گریه می کردم ...
ولی اون ثابت بود ...
چرا هیچی نمیگه ...
کاش حداقل بهم فوش میداد ...
فریاد می زد ...
یه کاری می کرد ...

Blindness of feeling  Where stories live. Discover now