صبحش خیلی حالم بد بود
همه وجودم درد میکرد
سرمای طاقت فرسایی به جونم افتاده بود
از جیمینم خبری نداشتم
نگرانش بودم
با حال خیلی بدی خونه رو ترک کرده بود
اون خونه از همیشه برام تاریک تر و سردتر شده بود ....
بوی بدی میومد ....
خودمو پیچیده بودم لای پتو و به قاب عکس خانوادگیمون نگاه میکردم
عکسی که من و مادرم و پدرم و کوکی داشتیم
می خندیدیم
خنده از ته دل ...
خنده از سر خوشبختی
از سر خوشحالی ....چیزی که مدت ها بود از دیدنش محروم شده بودم
که یهو در خونه محکم بهم خورد و کوکی اومد تو_ این چیه آیو هااااا؟؟؟؟
این فیلم لعنتی چیههههجا خورده بودم....
اصلا نمیفهمیدم داره در مورد چی حرف میزنه
کدوم فیلم ... الان چرا با دیدن من نمی پرسه چرا صورتت زخمه ....
چرا لبات خونیه ...
چرا اینقدر آشفته ای ...._ چی میگی توووو ؟؟ من نمیفهمم
گوشیش رو روشن کرد و فیلم رو بهم نشون داد
و دوباره سیل اشکام جاری شد
اون ازم فیلم گرفته بود
اون حیوون به خاطر انتقامش آبروی منو ریخته بود_ من .... من نتونستم کاری بکنم
_ چرا بهم زنگ نزدییییییییی؟؟؟؟؟؟
چرا از کسی کمک نخواستی ؟؟؟
چرا ...
چرا با آبروی من بازی میکنی ؟؟؟
چرا هنوز زنده اییییییی؟؟؟؟؟بعد از اون حادثه....
اولین بار بود کوکی رو اینجوری میدیدم
عصبانیت داشت خفش میکرد
چشماش رو خون گرفته بود
فریاد میکشید و هر چی دم دستش میومد پرت میکرد روی زمین و میشکست
باورم نمیشد اون تونسته عصبانی بشه...
یعنی به خاطر من ممکنه حس عصبانیتش برگشته باشه !!!!_ کوکی ... من ...
من منتظر جیمین بودم ک ....
_ اون جیمین عوضی کدوم گوری بود هاااا؟؟؟
بهت گفتم اون کورِ عوضی رو فراموش کنی
نگفته بودممممم؟؟؟؟
_ اون نبود ...
اون تقصیری نداشت .... بعدش رسیددستاشو کرده بود تو موهاشو و هی اینطرف اونطرف میکرد
تو اتاق راه میرفت و داد میزد
راستش من ترسیده بودم
کوکی اگه عصبانی بشه ....
خیلی ترسناک میشه
اون تو عصبانیت هر کاری ازش سر میزنه
قبلا هم یه بار تو عصبانیت یه اشتباه بزرگ کرده
بود
یه اشتباه خیلی بزرگ
و من هیچوقت فراموش نخواهم کردبدون هیچ حرفی گوشیش رو برداشت و رفت بیرون
*******
تهیونگ :ترسیده بودممممم
خیلی زیاددددد
مدت ها بود کوکی رو اینجوری ندیده بودم
اون مثل یه بمب ساعتی بود که هر لحظه امکان داشت منفجر بشه
حتما میره دنبال اون کسی که اینکارو با خواهرش کرده ....
اون مطمئنا این کارو میکنه
اون کوکی که من میشناسم تا اونو نکشه آروم نمیشه
من الان باید چیکار کنم....
چیکاررررر کنم ؟؟؟؟؟؟
YOU ARE READING
Blindness of feeling
Romanceچی میشه اگه به خاطر یه حادثه کوری احساس بگیری ؟! حافظه تو از دست بدی ؟! و کسایی رو فراموش کنی که روزی همه زندگیت بودن چی میشه اگه عاشق بشی ... عاشق یه آدم نابینا بشی ... و روزی ... ساعتی ... لحظه ای که به کمکش نیاز داری اون تو رو نبینه :( کاپل : و...