Part 36_End

211 64 31
                                    

گلوله شلیک شد ....
پلک هام رو بهم فشردم ...
نه ‌.‌‌...
اشتباه میکنم ....
نه ....
تهیونگ نیست ک جلوی روم افتاد رو زمین ....
سوزی شلیک کرد و تهیونگ
نه ...
دویون پرید جلوی روم ....
تو یه چشم بهم زدن ...
دویون افتاد ....

_ نهههههههههه
تههههههههه تههههههههههه

افتادم رو زمین و اونو تو آغوشم گرفتم ...

_ دویون چیکار کردی احمق؟؟؟
_ از عشقم محافظت کردم دیگه
_ هق هققققققق
چراااااا

اونقدر محو دویون شده بودم که نفهمیدم چی شد ....
گلوله هااااا ....
همزمان دو گلوله شلیک شد ....
سوزی .....
نگاهم افتاد سمت چپم
افتاده بود رو زمین ....
از دهنش خون میومد ....
داشت گریه میکرد ....
چی شد ؟!!!
کی بهش شلیک کرد ؟؟!!
هان سو دوید طرفش ...
گیج بودم ...
دویون تو دستام داشت جون میداد ....
و سوزی ....
سوزی تموم کرد ....
تیر درست به قلبش خورده بود....
بدون هیچ حرفی ...
بدون هیچ صدایی ...
اون مُرد ...
تا آخرین لحظه هم نگران دویون بود...
با چشمای نگرانش بهش نگاه میکرد ....
تا آخرین لحظه هم عاشق بود ...
چه غم انگیز ...
عشقی که هرگز بهش نرسید ....

دوباره نگامو دادم به دویون ...

_ کوک...کوکی
_ جونم ... جون کوکی
_ میتو ... میتونم ... منم بهت ... بگم کوکی
_ بگو ... بگو عزیزم .... هق هققققق
هر چی میخوای بگو
_ امرو .. امروز ... روز .... آخر...مون ...
نه ..؟!
_ حرف نزن ... هیسسس چیزی نگو
_ میشه ... برا ..ی ... بار... آخر ... منو ....ببوسی
_ دویون ....هق هققققق

لبام رو گذاشتم رو لباش ....
آروم ....
خیلی آروم ...
بوسیدمش....

_ کوکی ... وقت رفتنم... ‌شده ...
_ دویون چی میگی... حرف نزن ...
تو رو خدا حرف نزن ....
جیمین به اورژانس زنگ بزن لعنتیییییییییی

_ زنگ ... زنگ زدممم

_ کوکی عا...شق ..تم ...
_ دویون ...
دویون ....
تو رو خدا چشاتو باز کن ....
دویون ....
تهههههههه .... هق هقققققققققق
نهههههه
نهههههههههه

******

( سه ماه بعد)

_سوبین
_ هوم
_ کوکی خیلی منو دوست داره
خودت میبینی که؟
_ تو چی؟؟
_ منم اونو دوست دارم ...
ولی خودمم رو هم دوست دارم ...
سوبین ....
من تو رو دوست دارم ...
دویون رو هم دوست دارم ...
فهمیدم چی میخواستی بهم بگی
_ پس دیگه قرار نیست تصمیم عجولانه ای بگیری ؟؟!!
_ نه ، به هیچ وجه
هیچوقت دیگه تصمیم به خودکشی نمی‌گیرم
_ پس سر عقل اومدی
_ به خاطر کمکت هات ممنونم ...
ولی دیگه بهت احتیاجی ندارم ...
میشه مثل دویون ...
تو هم بری؟
_ من فقط موندم تا بهت کمک کنم که ارزش خودتو بفهمی
که خودتو و هنرت رو جدی بگیری ...
که عاشق خودت باشی
_ ممنونم سوبین .... تو بهترین دوستم هستی
قول میدم ناامیدت نکنم
قول میدم تا همیشه با عشقم زندگی خوبی داشته باشم
_ خوشحالم که این مدت پیشت بودم تهیونگ
_ منم
_ آرزوی خوشبختی برات دارم
_ ممنون دوستم
_ خدانگهدارت
_ خدانگهدار

Blindness of feeling  Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang