بدون اینکه چیزی بگه به روبرو خیره شده بود، با نگاهی که پر بود از افسوس و حسرت، آه عمیقی کشید و گفت "با اینکه اینهمه وقت از رفتنش میگذره.....هنوز باورن نمیشه نیست...."
با انگشتهاش چشمهاش رو فشار داد تا اشکش بیرون نریزه "چطور نتونست از یه تیر جون سالم به در ببره؟"
"من هنوز نمردم کصافت-" تهیونگ گفت درحالی که سعی کرد صاف تر بشینه "و فقط چهار ساعت گذشته...."
گریهی الکیش به خنده تبدیل شد و به تهیونگ نگاه کرد "خوشحالم که چیز جدی ای نبوده... اگه موقع دویدن تلو تلو نمیزدی بجای اینکه خراش برداری تیر قشنگ اعضای بدنتو پاره کرده بود- الانم واقعا باید برات فاتحه میخوندیم." جانگ کوک گفت و کنار تهیونگ روی مبل لم داد
تهیونگ به جهری که درحال جمع کردن جعبه کمک های اولیه بود نگاه کرد و پرسید "...از کجا یاد گرفتی بخیه بزنی...؟ نکنه دانشجوی دکتری هستی! ولی نه بهت نمیخوره-"
در جعبه رو محکم بست و با چهرهی پوکری به تهیونگ خیره شد "یوتیوب..." گفت و بلند شد
جیمین با چهرهی ناله ای کنار تهیونگ نشست و بغلش کرد "خداروشکر حالت خوبه! ببخشید همش تقصیر منه.... باید بیشتر حواسم به خیابون میبود!"
تهیونگ که توی جاش خشکش زده بود و با تردید نگاهی به جیمین انداخت و برای دلداری دادن بهش شونهش رو نوازش کرد "....عا...تقصیر تو نبود- خودتو ناراحت نکن-"
توی این فاصله دید که بقیه مشغول چیدن میز بودن، احساس معذب بودن بهش دست داد که بیکار نشسته و خواست پیشنهاد کمک بده که
فهمید چرا باید همچین کاری بکنه؟اون تازه مجروح شده بود... پس بیخیال شد و به تماشاشون ادامه داد
"دوباره بگو چرا قراره شکستمونو با دورهم نشستنو خوراکی خوردن جشن بگیریم؟" تهیونگ از جانگ کوک پرسید و اون هم درحالی که داشت به خوراکی ها دستبرد میزد، بی حرکت موند و جواب داد "خب چون روحیه مهمه، هرچقدم شکست بخوریم نباید ناراحت باشیم....بلاخره زحمت زیادی کشیدیم..."
چیپسی توی دهنش گذاشت "درسته آخرش اونجوری که میخواستیم پیش نرفت ولی خب دوباره میتونیم تلاش کنیم! برای همین نباید خودمونو ببازیم."
******
هنوزم این بازی بنظرش مسخره میومد ولی چون بقیه تصمیم گرفته بودن که انجامش بدن اعتراضی نکرد و بعد از اینکه نگاهش رو از بتری شیشه ای روبروش گرفت، به جانگ کوک نگاه کرد و به سوالش فکر کرد
"همممم....خب بگو جی سی، چیشد که تصمیم گرفتی همچین گروهی درست کنی؟ نمیتونستی کار پیدا کنی؟" تهیونگ پرسید قبل از اینکه چیپسی داخل دهنش بزاره
جانگکوک پوزخندی زد و سرش رو تکون داد "نخیر جناب کیم تهیونگ، اتفاقا چیزی که ریخته بود کار بود! ولی میدونی دریغ از یه صاحب کار درست! همشون یه مشت حرومزاده بودن که مثل برده از کارمندشون کار میکشیدن."
ESTÁS LEYENDO
kiss mark
Romanceهیچوقت به سرنوشت اعتقادی نداشتم.... به نظر من یه پیرزن مهربون که درواقع سادیسم هم داره اون بالا نشسته و وقتی ادما رو نگاه میکنه که چجور دارن سگ دو میزنن و تو خیلی مواقع درحال پیشرفت توی شغل و رشتشونن، یه سنگ پرت میکنه جلو پاشون تا با کله پرت شن توی...