لبخند ریزی زد و قدمی به سمت تهیونگ برداشت و فاصلشون و کم کرد
صورتش رو با فاصله چندسانتی تهیونگ نگه داشت و به پسر روبروش که قصد تکون خوردن نداشت مرموزانه نگاه کرد "واو افسر کیم تهیونگ....." با تن صدایی که فقط اون بشنوه گفت "نمیدونستم انقد جذبه داری....چقدر دیر دارم میبینم که یجورایی هاتی...." صورتش رو جلو برد و کنار گوش تهیونگ ادامه داد "راستش یکم ترن آن شدم~"
تهیونگ با شنیدن این حرفش شوکه شده عقب رفت و یقهی جانگ کوک رو رها کرد "ودفاک-" داشت میگفت ولی درحالی که میخواست به عقب قدم برداره پای جلوش به پای عقبش گیر کرد و همونطور که از پشت به پایین سقوط کرد چشمهاش رو بست (بچم😂)
هنوز با زمین برخورد نکرده بود که دستی دور کمرش حلقه و مانع افتادنش شد، پلکهاش رو به آرومی باز کرد و با چهرهی جانگ کوک که بزور داشت خودشو کنترل میکرد نخنده مواجه شد
جانگ کوک کمکش کرد بایسته و بعد لباسش رو مرتب کرد "یکم بیشتر مواظب باش افسر دست و پا چلفتی." گفت و از تهیونگ دور شد و شروع کرد به جمع کردن آشغالای روی زمین
و تهیونگ که سرجاش خشکش زده بود بعد چند ثانیه که کل ماجرا رو هضم کرده بود، دستش رو مشت کرد و لبهاش رو رو هم فشار داد که از حرص داد نزنه، نفس عمیقی بیرون داد و موهاش رو بهم ریخت
"اشکالی نداره خیلی خودتو سرزنش نکن..." جنی گبه تهیونگ گفت درحالی که کنارش اومد و دستش رو روی شونهش گذاشت "حریفه قدری داشتی..."
جهری هم طرف دیگه تهیونگ ایستاد و به جانگ کوک زل زد "نه که بخوام طرفتو بگیرم ولی جانگ کوک هیونگ.....کثیف بازی میکنه...." دستشو جلوی جنی دراز کرد و با لبخند رضایت وارانه ای بهش نگاه کرد
جنی هم پوفی کرد و اسکناس پولی رو توی دست جهری گذاشت و چشمهاش رو چرخوند
اون جانگ کوک لعنتی واقعا کثیف بازی میکرد، تهیونگ فقط انتظار همچین چیزیو نداشت و سوپرایز شد! نه که نتونه از همچین کسی ببره!
"واو اینجا چخبره...؟ سیل اومده؟" صدای نا آشنایی گفت و تهیونگ رو از افکارش بیرون کشید،
به صاحب صدا نگاه کرد، تا حالا اون رو ندیده بود
اون پسر که موهای بلندش برخلاف صداش باعث میشد ظاهرش فمنین باشه و کاملا تهیونگ رو گیج کرده بود جلو تر اومد و کولهش رو روی مبل گذاشت "سلام گایز...چخبرا..."تهیونگ دهنش باز شد تا بپرسه اون پسر کیه، ولی فرصت نکرد چیزی بگه وقتی جانگ کوک جلو اومد و اون پسر رو محکم بغل کرد، اون هم خندید و متقابلن دستهاش رو دورگردن جانگ کوک حلقه و بغلش کرد
اون کیه؟ دوستشونه؟ برادرشه؟ آشناشه؟
تهیونگ توی ذهنش پرسید و بهشون خیره مونددید که اون دوتا عقب رفتن ولی بدون اینکه دستهاشون رو از بغل هم جدا کنن با فاصله کمی شروع کردن به حرف زدن
"دلم برات تنگ شده بود کجا بودی اینهمه وقت."
"کامان کوک تو خودتم خیلی بیکار نبودی.."
ESTÁS LEYENDO
kiss mark
Romanceهیچوقت به سرنوشت اعتقادی نداشتم.... به نظر من یه پیرزن مهربون که درواقع سادیسم هم داره اون بالا نشسته و وقتی ادما رو نگاه میکنه که چجور دارن سگ دو میزنن و تو خیلی مواقع درحال پیشرفت توی شغل و رشتشونن، یه سنگ پرت میکنه جلو پاشون تا با کله پرت شن توی...