"اگه میخوای شروع کنیم من قرار نیست جلوتو بگیرم افسر کیم تهیونگ." جواب داد و از جاش بلند شد "دنبالم بیا." گفت و به سمت اتاقش راه افتاد
جانگ کوک وارد اتاقش شد و پشت سرش هم تهیونگ، به سمت پرده ای که جلوی میزش نصب شده بود رفت و اون رو کنار زد، با کنار رفتن پرده عکس هایی که پشتش به دیوار پین شده بودن و نوت هایی که روی اون اسم نوشته شده بود معلوم شد
کشوی آخر میزش رو باز کرد، پوشه و دفتری که داخلش بود رو برداشت و روی میز گذاشت "صندلی کنار تخت رو بیار اینجا بشین روش." روبه تهیونگ گفت همونطور که روی صندلی نشستتهیونگ هم با سرش تایید کرد و همونکار رو انجام داد، همزمان که صندلی رو کنار صندلی جانگ کوک میزاشت و مینشست نگاهش رو روی عکس هایی که روی دیوار بودن چرخوند
چشمش به عکس لی هانگیول افتاد، همون مثلا 'دوستش'دستش رو مشت کرد و سعی کرد عصبانی نشه، میخواست که زیر لب فوشی بده که توجهش به فردی که توی عکس کنار اون بود جلب شد "اوه! من اینو میشناسم!" گفت و انگشتش رو روی اون مرد گذاشت "حدود چند ماه پیش به جرم حمل مواد مخدر بازداشتش کردم ولی چون مدرک کافی نداشتم آزاد شد."
"دقیقا چطور وقتی به جرم حمل مواد مخدر بازداشتش کرده بودی مدرک کافی وجود نداشت..؟" جانگ کوک با تعجب پرسید
"خب ببین قضیه این بود که یک پروندهی آدم ربایی دست من بود، بعد یه سری تحقیقات مجرم اصلی رو پیدا کردیم ولی من هنوزم اطمینان داشتم چند نفر دیگه هم پشت این قضیه هستن ولی رئیس بخش میخواست هرچه زودتر پرونده رو ببنده و همین کار رو هم کرد." گفت و ناخود آگاه شروع کرد به کشیدن موقعیت روی کاغذی که روی میز بود
ادامه داد "من که راضی نشده بودم خودم خارج از کارم دنبال کسایی که فکر میکردم ارتباط دارن با این پرونده راه افتادم و دیدم این مرد که اسمشو یادم نیست مقداری مواد مخدر از کسی گرفت و گذاشت توی جیبش، من هم دنبالش کردم و رسیدم به یه بار و دیدم اونجا با چندنفر که به نظر نمیرسید آدمای معمولی باشن وارد اتاق وی آی پی شد. اون شب وقتش که رسید دستگیرش کردم ولی اصلا نفهمیدم کی و چطوری از دست اون مواد خلاص شده بود."
جانگ کوک که با دقت به حرفای تهیونگ گوش کرده بود، هومی کرد "آدمای معمولی بنظر نمیرسیدن...." زیر لب گفت و به سمت پرونده ها رفت، یک عکس از داخلش بیرون کشید و به تهیونگ نشونش داد "احتمالا اون کسایی که همراهش دیدی اینا نبودن؟"
تهیونگ به عکسی که در اون چندنفر دور یک میز نشسته بودن و درحال حرف زدن بودن نگاه کرد "خب نمیتونم مطمعن بگم ولی چهره هاشون آشنا بنظر میاد. اینا....؟"
"برای باند کار میکنن، ولی فقط نوچه یا نگهبان نیستن.. اینا سرگروه بخشای مخصوصه خودشونن و اونی که تو دستگیرش کردی یعنی 'پارک هانمیون' میشه گفت سرگروهه این سرگروهاست و کسیه که رو کارهاشون نظارت داره. دستتو واقعا روی بد کسی گذاشتی!! اون و لی هانگیول باهم خیلی دیده شدن و میشه گفت رابطه نزدیکی دارن...همون موقع ها نبود که سر کلهش توی زندگیه تو پیدا شد؟"
ESTÁS LEYENDO
kiss mark
Romanceهیچوقت به سرنوشت اعتقادی نداشتم.... به نظر من یه پیرزن مهربون که درواقع سادیسم هم داره اون بالا نشسته و وقتی ادما رو نگاه میکنه که چجور دارن سگ دو میزنن و تو خیلی مواقع درحال پیشرفت توی شغل و رشتشونن، یه سنگ پرت میکنه جلو پاشون تا با کله پرت شن توی...