(بهتون پیشنهاد میکنم یبار برید و پارت قبل رو مرور کنین🤡🤡🤡 اصلا هم تقصیر من نیست🤡🗿)
تهیونگ سرش رو کنار گوش جانگ کوک برد و آروم گفت "این فقط یه اکته....خیانت هم محسوب نمیشه.....پس سعی کن کمتر هول شی..." بعد درحالی که عقب میرفت گونهش رو بوس کرد و با نگاه گرمی بهش خیره شد
احساس میکرد سرش هر لحظه قراره از رفتارای جدیدی که از تهیونگ میبینه منفجر بشه، آب دهنش رو قورت داد و خواست چیزی بگه که امی داخل هدفونش سیگنال شروع داد
بعد از نفس عمیقی، به تهیونگ نگاه کرد و گفت "وقتشه."
امی از داخل هدست ادامه داد "من دوربین های امنیتی رو از کار انداختم و ویدیوهای جایگزین رو روی صفحه گذاشتم، ولی دوربین ها هر ده دقیقه یبار ریست میشن پس آماده باشین تا هروقت گفتم کارو انجام بدین."
با تردید نگاهی به هم انداختن و منتظر سیگنال امی موندن،
چیزی ته دلش رو خالی کرد، این تقشه بی نقص تر از اونی بود که بخواد درست پیش بره
مثل وقتایی که همه چیز انقدر خوب و آرومه که فقط منتظر اتفاق بد هستیجهری که روی پشت بوم ساختمون بقل موزه منتظر مونده بود، با شنیدن حرف امی به جنی اشاره کرد و تجهیزاتش رو برداشت، قلاب گیره دار رو به سمت پشت بوم موزه گرفت و به سمت لبه شلیک کرد
بعد از اینکه قلاب به لبه قفل شد، بدون اینکه ثانیه ی دیگه رو هدر بده طرف دیگه اش رو به گوشه ای بست و به همراه جنی کنار لبه پشت بوم ایستادن
اول سراغ زیپ لاین دور کمر جنی رفت و از محکم بودنش مطمعن شد و بعد گیره زیپ لاین رو داخل طناب قفل کرد، بعد همین کار رو برای خودش تکرار کرد و به جنی اشاره کرد که راه بیوفته
جنی طناب متصل به پشت بوم موزه رو گرفت و شروع کرد به طی کردن مسیر و پشت سرش جهری حرکت کرد
به محض اینکه به پشت بوم موزه رسیدن موقعیتش رو به بقیه اعلام کرد و به سمت کولهش رفت تا دریلش رو برای باز کردن دریچه تهویه باز کنه
طولی نکشید که هردوشون از داخل دریچه با راهنمایی امی به سمت اتاقی که ابریق توش نگهداری میشد رسیدن، توی این مدت امی آژیر های امنیتی اون اتاق رو خاموش کرد و اونها تونستن با حتیاط بعد از برش شیشه محافظ ابریق، اون رو بردارن و داخل کولهشون بزارن
همه چیز داشت طبق نقشه پیش میرفت و تهیونگ و کوک اماده بودن تا دقیقه نهم، قبل از ریست شدن دوربینها آژیر خطر رو از داخل ساختمون به صدا دربیارن تا بدون اینکه کسی متوجه چیزی بشه، تا وقتی که نگهبان ها درگیر پیدا کردن خطرین که آژیر و به صدا در آورده، توی شلوغی جمعیت جهری و جنی بتونن از ساختمون خارج بشن
بدون اینکه توجه کسی رو به سمت خودشون جلب کنن، به سمت ورودی طبقه دوم رفتن و منتظر امی موندن که وقت مناسب رو بهشون بگه
ESTÁS LEYENDO
kiss mark
Romanceهیچوقت به سرنوشت اعتقادی نداشتم.... به نظر من یه پیرزن مهربون که درواقع سادیسم هم داره اون بالا نشسته و وقتی ادما رو نگاه میکنه که چجور دارن سگ دو میزنن و تو خیلی مواقع درحال پیشرفت توی شغل و رشتشونن، یه سنگ پرت میکنه جلو پاشون تا با کله پرت شن توی...