حتی فکرش رو هم نمیکرد که کارش به اینجا بکشه
اصلا چجوری همه این اتفاقا افتاده بود؟یه روز خیلی عادی بعد از تموم شدن کارش اومد خونه و همه چی یکدفعه ای عوض شد
تهیونگ کار اشتباهی نکرده بود
تا حالا به آدم بی گناهی بدهم نگاه نکرده بود چه برسه به اینکه بخواد از عمد بهش آسیب برسونه پس چرا داشت این اتفاق براش میوفتاد؟شده بود مثل اون پسر سیاه پوست که به قتل دوتا دختر محکوم شد
حتمن بعد تهیونگ هم مثل اون هفتاد سال بعد از مرگش میفهمیدن بی گناههشاید حتی براش فیلم هم میساختن....مثل مسیر سبز....
اسم فیلم رو چی میزاشتن؟
راهه قهوه ای
چون رنگ اتفاقی بود که براش افتادهاز افکار مسخره ش بیرون اومد و یاد حرف وکیلش افتاد
"تا وقتی اونجایی کار خوب انجام بده تا بهت تخفیف بخوره، تویم اون زمان هم میتونی بیگناهیتو ثابت کنی."اون مرتیکه روش شده بود توی صورت ته نگاه کنه بعد از اینکه اینجوری شکست خورده بود توی دفاع از تهیونگ اینو بهش بگه
از پنجره ون پلیس به بیرون نگاهی انداخت، میدونست وقتی بره تو ممکنه تا مدت طولانی ای نتونه دوباره این خیابون هارو ببینه
به بچه هایی که با خنده توی پیاده رو داشتن راه میرفتن نگاه کرد و لبخند زد
یعنی دیگه قرار نبود خنده و گریه خوشحالی کسایی رو که پروندشون رو حل میکرد ببینه و با خودش احساس غرور کنه؟لعنتی زیر لب گفت و خودش رو کنترل کرد تا نشینه به حال خودش گریه کنه
واقعن وضعیته گوهی بود و هیچکس حتی همکاراش هم اونقدر اهمیت نمیدادن که بخوان وقتشونو بزار برای ثابت کردن بیگناهیه تهیونگیا شایدم تهیونگ بخاطر وضعیتی که توش گیر افتاده بود اینطور فکر میکرد چون چیزی که ازش خبر نداشت این بود که سوکجین همین الان داشت روی پرونده تهیونگ کار میکرد تا حتی شده کوچیکترین چیزی رو هم برای اثبات بیگناهیش پیدا کنه
داشت مغزش رو جر میداد تا یه راه حل برای بیرون اومدن از این اتفاقات پیدا کنه که با ترمز یکدفه ای ماشین، به جلو پرت شد و از افکارش بیرون اومد
با گفتن ایشی زیر لب اومد که به راننده فوش بده "کی بهت گواهینامه دا-" که با دیدن چیزی که روبروشون بود زبونش بند اومد
روبروشون، داخل خیابون خلوتی که به ندرت ماشینی رد میشد، یک 'ولوسی رپتور' افقی پارک کرده بود و خیابون رو سد کرده بود (مدل ماشین مهمه اوکی؟😂💅)
پلیسه راننده خطاب به پلیسی که کمک راننده نشسته بود گفت "سونبه اونا چرا اینجوری-" حرفش قطع شد لحظه ای که در ماشینشون باز شد و دو نفر درحالی که ماسک صورت زده بودن پیاده شدن و جلوی ماشینشون ایستادن

ESTÁS LEYENDO
kiss mark
Romanceهیچوقت به سرنوشت اعتقادی نداشتم.... به نظر من یه پیرزن مهربون که درواقع سادیسم هم داره اون بالا نشسته و وقتی ادما رو نگاه میکنه که چجور دارن سگ دو میزنن و تو خیلی مواقع درحال پیشرفت توی شغل و رشتشونن، یه سنگ پرت میکنه جلو پاشون تا با کله پرت شن توی...