هنوزم از اون خواب مسخره و گیج کننده ای که دیده بود توی هپروت بسر میبرد
نمیدونست باید چه احساسی داشته باشه
باید حالش بد بشه نه؟ مثل وقتایی که بدون هیچ دلیلی خوابای خاکبرسری با زشت ترین و ناجور ترین کسی که میشناسی -مثلا همسایهت- میبینیپس چرا هی اون خواب رو توی ذهنش دوره میکرد و میزاشت تخیلش هربار جزئیات بیشتری بهش اضافه کنه؟
'بیخیال کیم تهیونگ به خودت بیا!'
با خودش گفت و به خوردن پنکیکای خمیری که جلوش گذاشته بودن ادامه دادبزور لقمه ای که تویگلوش مونده بود رو با شیر پایین داد و گفت "واو....این دستپخت کیه؟"
جهری خنده ریزی کرد و جواب داد "امی. امروز نوبت اونه آشپزی کنه...." به ته نزدیک شد و آروم تر ادامه داد "مجبور نیستی بخوریش اگه میخوای میتونم یواشکی برات از شرشون خلاص شم-"
دستی توی سرش خورد "من هنوز اینجام. و تو هنوز مجبوری اینارو بخوری." امی گفت و بشقاب جهری رو جلوش روی اوپن گذاشت."
"عاح فاک...." اون گفت درحالی که به بشقابش خیره موند
دستش رو روی شونه جهری گذاشت "خسته نباشی." خندید و به خوردن بقیه صبحونهش ادامه داد
صدای دویدن یکی از پله هارو شنید و وقتی سرش رو چرخوند، جانگ کوک رو دید که با سرعت به سمتش میاد "یونگی زنگ زد!"
دستش رو به صندلی گرفت و درحالی که نفس نفس میزد ادامه داد "اون حرومزاده لعنتی! فکر نمیکردم به این زودیا به حرف بیاد!!"
به تهیونگ نگاه کرد و گفت "اون عوضی اعتراف کرد رئیسشون کیه!"
با شنیدن این حرف، تهیونگ با یکدفعه ای از روی صندلی پرید و با چشمهایی گرد شده و دهنی که هنوز پر بود گفت "کی؟!!"
جانگ کوک تا خواست دهنشو باز کنه کسی پشت سرش سرفه ای کرد، با تعجب به سمت صدای پشتش برگشت و چهرهی طلبکارانه جنی رو دید
"عا- چیزی شده..؟" با تردید گفت
جنی چشمهاش رو چرخوند و کفری گفت "کوک! قرارمون این بود هروقت به جواب درستی رسیدی بهمون بگی قضیه از چه قراره! اینایی که این چندناهه دهنمونو باهاشون سرویس کردی دقیقا کین؟؟ برای چی انقدر میخوای پیداشون کنی؟"
نفس عمیقی کشید و بعد از مکثی سرش رو تکون داد "حق با توعه، وقتشه بهتون بگم چخبره." گفت و روبه بقیه چرخید "بچه ها گوش کنید.... من دنبال باند چشم سیاهم."
آب دهنش رو قورت داد و چهرهش جدی تر شد "میخوام بخاطر کارایی که کردن به سزای عملشون برسونمشون."
تهیونگ نگاهش رو از روی چهره های بهت زده بقیه برداشت و روی جانگ کوک برد، برای اون چه اتفاقی افتاده بود که انقدر خودش رو درگیر پیدا کردن اون باند کرده بود؟

ESTÁS LEYENDO
kiss mark
Romanceهیچوقت به سرنوشت اعتقادی نداشتم.... به نظر من یه پیرزن مهربون که درواقع سادیسم هم داره اون بالا نشسته و وقتی ادما رو نگاه میکنه که چجور دارن سگ دو میزنن و تو خیلی مواقع درحال پیشرفت توی شغل و رشتشونن، یه سنگ پرت میکنه جلو پاشون تا با کله پرت شن توی...