CHAPTER 8 : Dakao

276 62 47
                                    

"داکائو...؟" جانگ کوک با تعجب گفت و فکر کرد "من تا حالا همچین اسمی نشنیدم....حتی نمیدونم چجور جاییه، کلابه باره پارکه چیه؟؟"

تهیونگ هم سرش رو تکون داد "من هم سرچش کردم چیزی پیدا نکردم ولی خب امیدوار بودم تو بدونی."

"فقط چون دزدم دلیل نمیشه که همه‌ی جاهای خلافو بدونم. منم یه لولی دارم-" داشت میگفت که با رسیدن چیزی به ذهنش جمله‌ش رو تموم نکرد، لبخندی زد و به تهیونگ نگاه کرد "قراره سوپرایز شی." گفت و درحالی که با سرش اشاره کرد که دنبالش بیاد به سمت طبقه‌ی بالا راه افتاد

تهیونگ هم بدون اینکه ایده ای داشته باشه منظور جانگ کوک چیه پشت سرش‌ رفت و دید که اون جلوی اولین اتاق از سمت چپ ایستاد و در زد، بعد از شنیدن صدای صاحب اتاق که گفت "بیا تو" در رو باز کرد و قدمی جلو رفت "های امی~"

"فقط بگو چی میخوای." امی که پشت میز کامپیوترش نشسته بود با چهره‌ی پوکری گفت بدون اینکه نگاهش رو از لپ تاپ جلوش برداره

جانگ کوک وارد اتاق شد و پشت سرش ایستاد، دستهاش رو روی شونه امی گذاشت و گفت "یه درخواست خیلییییی کوچیک ازت دارم....تازه میدونستی فردا ناهار قراره از 'سوشی چو' غذا بگیریم؟" (یکی از گرون ترین رستورانای سوشی کره)

با لبخندی که داشت داد میزد 'فکر کردی من خرم' به سمت جانگ کوک چرخید و بهش زل زد "اوپا فکر میکنی من چیم؟ وقتی داری همچین رشوه ای میدی یعنی اصلا کار راحتی نیست."

"کامان امی-" داشت میگفت که امی حرفش و قطع کرد "موقعی که من اودم به گروهت توافق کردیم کاری بیشتر از چیزی که مربوط به‌ تارگتامونه انجام ندم."

جانگ کوک تک خنده‌ای زد و داشت فکر میکرد چی بگه، که توی همین حین تهیونگ جلو اومد و کنار صندلی امی ایستاد درحالی که کمی خم شد و بهش نگاه کرد "سلام امی‌ شی."

"چیزی که جانگ کوک ازت میخواد به من مربوط میشه پس اگه فقط همین یکبار این لطفو درحقم بکنی تا آخر عمرم میدونت میشم..." گفت درحالی با چهرهی مظلوم نماش به امی خیره شده بود

امی چندبار پلک زد و تا چند لحظه چیزی نگفت، بعد نفس عمیقی کشید و بازی پاز شده رو بست "چی میخواید."

با شنیدن حرفش، هردوشون هم زمان به هم نگاه کردن و لبخند به لبشون اومد، جانگ کوک جلو رفت و روی میز امی خم شد "دنبال یجا به اسم داکائوییم..."

دستهای رو بلند کرد و با‌گره دادنشون توی هم قلجن انگشتهاش رو شکوند "به تمرکز و سکوت احتیاج دارم و وقتی شما دوتا اینجایید تنهاش چیزی که ندارم ایناس. برید بیرون منتظر باشید."

جانگ کوک سرش رو تکون داد "باشه چشم" گفتی درحالی که به سمت تهیونگ رفت و اون رو با خودش به بیرون‌ هول داد

kiss markTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon