سلااااااام چطورین بچه ها؟
خوبین؟چه خبرا ؟
اومدم با یه آپ جدید پس اول بریم سراغ داستان بعد اون اخر بحرفم.....وت و کامنت فراموش نشه🥰🥰🫂
خدمت بیبیام...........
■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□
با نزددیک شدن دکتر از جاشون بلند شدن.
دکتر هان: اقایون باید حرف بزنیم.
نامجون سری تکون داد: بله دکتر..چیزی شده؟
دکتر با ندیدن جیمین اون بین دوباره گفت : اقای پارک کجان؟ ایشون گفتن حتما بهشون اطلاع بدم.
نامجون نگاهی به بنگچان انداخت و ادامه داد: برای کاری رفتن میان و اینکه... راستش پارک جیمین از مسمومیت الفاش خبر نداره.
دکتر ابرویی بالا انداخت: یعنی چی ؟
نامجون: راستش اون فشار زیادی رو تحمل میکنه و ما خواستیم این موضوعو یواش یواش بهش بگیم پس میشه ازتون بخوایم این موضوعو به خودمون بسپارین.
دکتر هان : خیلی خوب ولی باید زود تر اینکارو انجام بدین این وضعیت بیمار رسما یه اقدام به قتله و روشش کاملا غیر قانونیه من باید هر چه سریع تر به دولت خبر بدم از طرفی امگای مارک شده بیمار اصلی ترین بخش درمانشه...اون اصلا حالش خوب نیست...داریم با تزریقات زنده نگهش میداریم.
لوهان: نه.
با بلند شدن صدای تازه ای تو جمع همه سراشونو برگردوندن.
دکترهان : چیزی گفتی جوون؟
لوهان:نباید بهش چیزی جز سرم تزریق کنیم.
دکتر میانسال ابرویی بالا انداخت: فکر میکنی بیشتر از من میدونی؟
لوهان دستاشو مشت کرد از ادمایی که پز سنشونو میدادن خوشش نمیومد...دو قدمی جلو برداشت و رو به روی دکتر ایستاد: شما کیم میونگ ها رو میشناسین؟
دکترهان: کسی که این دارو روش ازمایش شده.. چرا نباید بشناسم بچه.
لوهان: طی دوره ازمایش اونو دیدین ؟
دکترهان : خوب معلومه من یکی از دکترای سر شناسم.
لوهان: به طور حضوری اونجا بودین؟
دکتر اینبار اخمی کرد و با دستای قفل شده گفت: چی میخوای بگی؟
لوهان که از توهم رفتن قیافه مرد جلوش راضی بود با دقتی که از سر لجبازی دو برابر شده بود ادامه داد: ولی من اونجا بودم...از اولین دوره تا اخر با اینکه یه کاراموز بودم کنجکاویم ایجاب میکرد هر گوشه و کناری سرک بکشم ..وقتی کنترل سلامت بیدار از دست رفت شروع کردن تزریقات تقویتی با دز های بالا بخاطر لختگی خون و کاهش حرکت سیستم داخلی بدن تحمل نکرد و اقای میونگ ها با اوردز ناشی از تزریقات مرد.....پس تزریقات توی خونی که به سختی حرکت میکنه یا بدنی که هر ان متوقف میشه خیلی غیر منطقیه اقای دکتر......
YOU ARE READING
■□ 𝑊ℎ𝑒𝑟𝑒 𝑠ℎ𝑎𝑙𝑙 𝐼 𝑔𝑜? □■
Non-Fictionکیم تهیونگ الفایی که هنوز نتونسته عشق گذشته خودشو فراموش کنه و هر روزِ خودشو، با دلتنگی برای امگاش میگذرونه....با تمام حسرت ها و درد های نبودنش...... جوری که تمام محبت عشق رو از قلبش بیرون کرده.... یعنی روزی میرسه که دوباره احساساتش بیدار بِشن؟ میت...