عادت ندارین انقدر زود ببینین اعلان پارت جدید رو نه....خوب دیگه باید جبران میکردم....👀🥲به قسمته آخره ..کجا برم؟ هم رسیدیم 🥲🥺
الان من خودم کجا برممممم😭دوست دارم کلی کامنت بخونم🥲پس فیلتر شکنا روشن🫂🫂
لطفا گفته هامو آخر پارت تا اخر بخونید 💞💞💞🤌
خدمت بیبیام آخرین پارت این فیک...
■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□
الفا بی تاب شده امگاشو روی تخت خوابوند و لبه های حوله مشکی رنگشو کنار زد.
( یعنی الان اسمات بنویسم🦦..خوب چون پارته آخره و ناراحتین مینویسم🫂)
تهیونگ: این رنگه مشکی کنار بدنت واقعا تضاد بی نظیری داره.
خم شد و کیس مارک هایی رو جا جای بدن امگاش حک کرد.
یه دستشو زیر سر جیمین ستون کرد طوری که میتونست موهاشو نوازش کنه و دست دیگشو سمت پاهای امگاش برد و از هم فاصلشون داد.جیمین: اومممم.
امگا با حس انگشتای سرد تهیونگ روی ورودیش لباشو بهم چسبوند تا هیجانشو کنترل کنه.
الفا راضی از واکنش هیجانی و مراقب امگاش پوزخندی زد و خیلی اروم اروم به دیواره سوراخ خیس امگاش فشار اورد.
وقتی جیمین چشماشو بست و لب گزید تهیونگ خیلی ناگهانی دو انگشتشو محکم وارد سوراخ امگا کرد.
جیمین: اههه ته..اوف.
امگا با ناله ای که سعی در خفه کردنش داشت تا مبادا آیون بیدار بشه به شونه تهیونگ چنگ زد....باید مراقب صداش میبود اما حالت چهره تهیونگ....
جیمین: از اون پوزخنده دیوث وارانه رو مخت مشخصه می آخ....میخوای..اذیت کنی آه .
تهیونگ انگشتاشو چرخوند و با زبونش خط فک تا نیپل امگاشو طی کرد.
جیمین که به حرکت انگشتای الفاش عادت کرده بود دستاشو روی شونه های پهنش حرکت داد.الفا نیپل جیمینشو گاز گرفت و با مک محکمی رهاش کرد بی طاقت روی زانو هاش بلند شد و انگشتاشو خارج کرد .
تهیونگ با پوزخند انگشتشو بالا اورد و روبه روش چشمای تب دار و خمار شده جیمین گفت : هیسسسسس پاپا جیمین هیش.
عضو تحریک شدشو چند بار با دست لمس کرد و پاهای جیمینو دور کمرش پیچید.
جیمین پشت دستشو روی دهنش گذاشت و اروم گفت : وحشی بازی در بیاری من میدونمو تو.
(قیافه من وقتی این تیکه رو مینوشتم😎😈💃)
جیمین قبل از ورود تهیونگ گفت که الفا دستشو کنار زد و با تنها زبونش لب های پفکی و خوردنیه امگاشو خیس کرد.
YOU ARE READING
■□ 𝑊ℎ𝑒𝑟𝑒 𝑠ℎ𝑎𝑙𝑙 𝐼 𝑔𝑜? □■
Non-Fictionکیم تهیونگ الفایی که هنوز نتونسته عشق گذشته خودشو فراموش کنه و هر روزِ خودشو، با دلتنگی برای امگاش میگذرونه....با تمام حسرت ها و درد های نبودنش...... جوری که تمام محبت عشق رو از قلبش بیرون کرده.... یعنی روزی میرسه که دوباره احساساتش بیدار بِشن؟ میت...