□■ 11 ■□

1K 143 59
                                    

سلام سلام...حالتون چطوری بیبیای من؟

خوبین؟
مامی اومده با یه پارت استراحت😎 فقط استراحتاااا🤣

ازهمین جا هوای کامنتا رو داشته باشین که کلی این پارت طولانی و اکلیلیه🥲🤌

خدمت شما.......

■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□

فلش بک......

جیمین: ته یعنی چی فراموش کنم...‌‌نمیبینی چقدر نگرانم.

تهیونگ: ببین مو صورتیه من... گذشت تموم شد بیا شبمونو خراب نکنیم.

جیمین: تهیونگ پدرم اون حرفا رو ج.‌..

تهیونگ بوسه ای روی لبای جیمین زد تا حرفشو قطع کنه.

تهیونگ: هیس...بیا یه کاری کنیم...یه روش برای فراموشی.

جیمین که با بوسه تهیونگ ساکت شد نفس عمیقی کشید و به زمین خیره شد اما با یاداوریه دقایق دیگه نتونست اروم بمونه.

جیمین: چیکار ؟...ده دقیقه دیگه پدرم شخصا میاد ساعت دو نصف شب منو ببره و فکر میکنی تورو کنارم ببینه هیچی نمیگه؟! امشب بدتر از الان تموم میشه.

تهیونگ لبخند مستطیلی زد و دستاشو قاب صورت جیمین کرد.

تهیونگ: اگه ساعت شیش صبح اومدم نگران نشو.

جیمین ابرویی بالا انداخت: چی؟!

تهیونگ: امشبو هردو تحمل میکنیم...فردا با قهوه و دامپلینگ برای صبحونه میام سراغت...اومممم با یه بوسه آتشین هم میتونیم کل شبو پاک کنیم.

جیمین با ایده تهیونگ خندش گرفت...دستاشو دور گردن الفا حلقه کرد و موهاشو نوازش کرد.

جیمین: عاشق این ایده ها و روش های متفاوتتم...انگار فانتزی ها جزوی از زندگیتن.

تهیونگ با شنیدن صدای نزدیک شدن ماشین بوسه محکمی روی لبای پفکی جیمین زد : جزوی از زندگیمون.....دیگه وقته رفتنه جیم...صبح میبینمت .

جیمین به دور شدن الفاش نگاه کرد و داد زد تا بشنوه: منتظرتمممم.

پایان فلش بک.....

تهیونگ: صبح بخیر عشق من.

اونقدر براش عجیب و شگفت انگیز بود که فک میکرد اگه تکون بخوره همه چیز محو میشه.

الفاش جوری با لبخند کوچیک و چشمای زیباش جلوش ایستاده بود که انگار تمام این چهار سال و این یک ماه سختی نامرئی شدن و همشون جز یه کابوس نبود.

ایده فراموشی که دوباره تکرار شده بود..‌.شب گذشت و صبح به زیبایی شروع شد.

(🥺)

دستشو بالا آورد...روی گونه تهیونگ گذاشت و با انگشت شست گونشو نوازش کرد.

جیمین: د..دارم خواب میبینم؟

■□ 𝑊ℎ𝑒𝑟𝑒 𝑠ℎ𝑎𝑙𝑙 𝐼 𝑔𝑜? □■Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin