سلام سلااااااامچطور مطورین بیبیای مامی؟ امتحاناتون تموم شده؟ یا نه؟
اومدم براتون آپ کنم چه آپی اووووه💃💃💃
اینو بدونین...اگه این روزا مامی میاد آخر شب آپ میکنه یعنی ۸۰ درصد از امتحان فردا صبحش متنفره و ۸۰ درصد زمانشو به جای خوندن صرف نوشتن میکنه...ولی اگه دیدین صبح زود یا بعد از جلسه امتحان آپ میکنه بدونین ۱۰۰ درصد از اون درس متنفره و ۱۰۰ درصد زمانشو به جای خوندن رفته داستان نوشته 🤌🤣🤣🤣
اصلا داشتین نتیجه رو 😎🤣🫂خوب هوای کامنتا رو از همین اول داشته باشین که این پارتم سوپرایز دارم براتون🫂💞و تازه کلی طولانیههههه🥲🥲🥲 نترکونین نوه جدید بی نوه جدید🦥😏
خدمت بیبیام .....
■□■□■□■□■□■□■□■□
تهیونگ: لازمه که حتما بری؟...میخوای باهات بیام؟
جیمین همون طور که لباسشو درست میکرد سمت تهیونگ برگشت که روی تخت نشسته بود .
جیمین: حداقل توی مراسم خاک سپاریش باید باشم وگرنه نمیتونم حس بدی که نصبت به این اتفاق،دارمو فراموش کنم...از اون گذشته ادوارد توی نیویورک و شعبه اونجا همیشه کنارم بود عجیب میشه اگه من توی اون مراسم نباشم....تو و لیان بمونین من سه چهار روزه برمیگردم.
تهیونگ متعجب بلند شد: چی؟چهار روز ؟
جیمین: اهوم.. یه سری کار توی شعبه نیویورک دارم و باید قضه مِلک هایی که اونجا داریمو حل کنم برای همین طول میکشه.
تهیونگ سری تکون داد: باشه.......لیااان پسرم بدو حاضر شو پاپا رو تا فرودگاه برسونیم.
تهیونگ با صدای بلندی گفت و کت قهوه ای رنگشو پوشید .
جیمین لبخندی زد تا حال دپرس الفاشو از بین ببره : برای تو و لیانم فرصت خوبیه یکم پدرو پسری وقت بگذرونین .
تهیونگ: ولی من نمیخوام دوباره ازت دور شم.
جیمین اینبار با نگاهی دلگیر ادامه داد الفاشو درک میکرد : چیزی نمیشه الفای من...من دوباره برمیگردم این فقط یه سفره کوتاهه.
دستاشو دور گردن تهیونگ انداخت و بغلش کرد.
طولی نکشید لیان حاضر شده، بدو بدو وارد اتاق شد و سوئیچ ماشینو دست باباش داد.لیان: پاپا خیلی دیر بلمیگلدی؟!
جیمین: سعی میکنم کارامو زودتر تموم کنم عزیزم.
پسرشو بغل کرد بوسه ای روی گونش گذاشت و باهم سمت خروجیه آپارتمان رفتن.
.
.
.تهیونگ: مراقب خودت باش.
جیمین: شماهم همین طور..لیان باباتو اذیت نکنیا..و حواست باشه دارو ها و غذاشو بخوره .
YOU ARE READING
■□ 𝑊ℎ𝑒𝑟𝑒 𝑠ℎ𝑎𝑙𝑙 𝐼 𝑔𝑜? □■
Non-Fictionکیم تهیونگ الفایی که هنوز نتونسته عشق گذشته خودشو فراموش کنه و هر روزِ خودشو، با دلتنگی برای امگاش میگذرونه....با تمام حسرت ها و درد های نبودنش...... جوری که تمام محبت عشق رو از قلبش بیرون کرده.... یعنی روزی میرسه که دوباره احساساتش بیدار بِشن؟ میت...