سلام سلام ببینین کی زود اومده 😎مامی عزیزتون چطور مطورین بیبیای من 🫂
دو هفتست دیر به دیر میام البته هفته به هفتستااا درسته ولی بیبیای بی طاقتی دارم🤌🫂😘
دیگه از کوتاه بودن پارت غر نزنین 🤌🤣🚶♀️🍿پس جبرانی...فیلتر شکنا روشن هدف برای ترکوندن کامنتا 💞🫂
خدمت بیبیام.....😘
■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□
روزها یکی پس ازدیگری میگذشت...حالا چه با استرس و نگرانی چه با شادی و خیالات براشون.
امگا باید هر هفته به دکتر مراجعه میکرد تا بعد از چکاب یه نسخه جدید براش پیچیده بشه.و امیدوار کننده بود وقتی بدن امگا همش نتایج مثبتی رو نشون میداد و این باعث میشود الفا هم خیالش راحت بشه.
بلخره چهار هفته به اتمام رسیده بود..لیان هنوز از وضعیت پاپاش خبر نداشت و بخاطر دارو هاو خستگیه پدرش، فکر میکرد دوباره مریض شده.
این وضعیت باعث نگرانیه اون کوچولو شده بود و مثل گذشته همش دوروبر جیمین راه میرفت.
به صورتش خیره میشود ببینه ناراحته یا نه...یا بیشتر اوقات بغلش میکرد و همه جای خونه دنبالش راه میوفتاد چه موقع کار چه اشپزخونه.از طرفی هم وقتی همش میپرسید پاپاش چش شده و چرا همش دارو میخوره تهیونگ با کلی تردید گفت که جیمین یکم مریض شده .
این نگرانی...حالا هر چقدر هم که بچه باشه تجربه هاش باعث شده بود به وجود بیاد.
.
.( اخی لیانم🫂..منم وقتی بچه بودم مامانم همش تشنج میکرد نمیدونم یه سندروم بود.. قلبش میگرفت بدنش بی حس میشود درست نمیتونست نفس بکشه و اصلا حال خوبی پیدا نمیکرد اولشم با سردرد شروع میشود برای همین تا سردرد میشود کل خونه پشت سرش راه میرفتم 🥀...خداروشکر الان خوبه البته وقتی اتفاق بدی میوفته بازم میاد سراغش)
.
.وقتی اطرافو نگاه کرد دید پاپاش نیست بیخیال کارتونش شد و بلند شد تا ببینه کجاست.
حتی با وجود تهیونگ هم بازم نمیتونست تا خودش ندیده اروم بشینه.
وارد اشپزخونه شد : پاپا؟
وقتی ندیدش عقب گرد کرد و سمت اتاق پدراش رفت: پاپا اینژایی؟
نگرانیش طولی نکشید که جیمین از سرویس بیرون اومد.
جیمین: چیزی شده عزیزم ؟
لیان سمت پدرش دوید و پاهاشو بغل کرد: هیچی نچده...پاپا امروژم میری دکتل؟
جیمین لب گزید: از کجا میدونی؟
لیان: بابایی ژنگ ژد گفت الان میاد که بلید دکتل.
جیمین روی زانو هاش نشست: لیان چیز نگران کننده ای نیست راست میگم..نه پاهام درد میکنه نه سرم...جدی میگم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
■□ 𝑊ℎ𝑒𝑟𝑒 𝑠ℎ𝑎𝑙𝑙 𝐼 𝑔𝑜? □■
Não Ficçãoکیم تهیونگ الفایی که هنوز نتونسته عشق گذشته خودشو فراموش کنه و هر روزِ خودشو، با دلتنگی برای امگاش میگذرونه....با تمام حسرت ها و درد های نبودنش...... جوری که تمام محبت عشق رو از قلبش بیرون کرده.... یعنی روزی میرسه که دوباره احساساتش بیدار بِشن؟ میت...