سلام بیبیای من....الان از کله هاتون اتیش میزنه بیرون🤣🤣واقعا ببخشید خیلی دیر شد مهمون داشتیم و امتحانا اره دیگه نشد الانم نمیتونم زیاد پر حرفی کنم از اندرون کلاس درس آپ کردن دردسر های خودشو داره 🦦.... پس خدمت شما 💞💞
کامنتا از همین اول فراموش نشه..میدونم مامی پرویی دارین🤧🥲
پس بیاین اول گرمتون کنم😈 که این پارت خیلی تو دل نات بروعه🫂🦦
■□■□■□■□■□■□■□■□■□
وقتی صدایی از پنجره شنید چشماشو باز کرد و از جاش بلند شد...با ابرویی بالا پریده سمت پنجره بزرگ اتاقش رفت .
بازش کرد و وارد بالکن شد...که بلافاصله بعد درد زدن اطراف گفت.
جیمین: اینجا چیکار میکنی دیوونه شدی ؟
امگا متعجب با صدایی پایین اومده الفا رو خطاب کرد اما با لبخند مستطیلی پسر مواجه شد.
تهیونگ: نتونستم بخوابم پرنس جیمین.
جیمین لبخندی زد: تا شاه دائه جون ندیدتت و دستور نداده سرتو قطع کنن برو.
تهیونگ روی زمین نشست. به جیمین خیره شدو سرشو کج کرد: چه کیوت شدی.
جیمین با حرص دندوناشو فشرد: تهیوووونگ پاشو بادیگاردا میبیننت.
تهیونگ سری تکون داد و اطرافو برانداز کرد: مطمعن باشم ناراضی؟...مگه به خاطر من اتاقتو عوض نکردی تا بتونم اینطوری بیام دیدنت.....بیخیال کیوتیه من فانتزی باحالیه ببین.
جیمین: متاسفانه با ترس از ارتفاع تو این فانتزی کامل نمیشه.
تهیونگ: عوضش تو خیلی خوب از درو دیوار میری بالا.
با اشاره شدن به نقشه های فرارش امگا قرمز شد.: اونا فقط بخاطر تو بود .
تهیونگ : میدونم...حالا میای بریم نیمه شب گردی؟
جیمین: الان ؟! ته دو نصف شبه.
تهیونگ: هیجانش به همینه بیا امگای من زود باش.
جیمین لبشو گزید و به چهره کیوت و پر خواهش الفا نگاه کرد ..هر کی به اون قیافه نه بگم رسما دیوونست .
جیمین: باشه بزار اماده شم.
تهیونگ به علامت بوسه لباشو برای جیمین جلو اورد وچشمک زد.
طولی نکشید امگا با یه ست یشمی رنگ وارد بالکن شد.جیمین: اینو بگیر.
کیفشو انداخت که تهیونگ به موقع گرفتش...و بعد با احتیاط و حِرفه ای که توی جیم شدن از پنجره به دست اورده بود پایین اومد.
تهیونگ جلو رفت و کمر جیمینو گرفت که پسر خودشو توی اغوشش رها کرد.تهیونگ: افرین گربه کوچولو.
گفت و بوسه ای روی گردن جیمین زد که پسر عقب رفت: ته بعدا هنوز تو منطقه خطریماااا.
YOU ARE READING
■□ 𝑊ℎ𝑒𝑟𝑒 𝑠ℎ𝑎𝑙𝑙 𝐼 𝑔𝑜? □■
Non-Fictionکیم تهیونگ الفایی که هنوز نتونسته عشق گذشته خودشو فراموش کنه و هر روزِ خودشو، با دلتنگی برای امگاش میگذرونه....با تمام حسرت ها و درد های نبودنش...... جوری که تمام محبت عشق رو از قلبش بیرون کرده.... یعنی روزی میرسه که دوباره احساساتش بیدار بِشن؟ میت...