سلام سلام ...دو هفته شد الان با چوبو چماق دنبالمین نه🥲🥲🥲چطور مطورین؟
هیچ بهونه ای ندارم بیارم 🥲 فقط دلم براتون تنگ شده و اومدم جبران کنم.....
فیلتر شکنا روشن برای ترکوندن کامنتا اصلانم پرو نیستم.😎🤣🤣
از این پارت اکلیلی کیوت همه چیز ارومه من چقدرم خوشبختمه💃🤌
خوب خدمت بیبیام عصبانی نباشین حرصم نخورین موهاتون سفید میشه میریزه کچل میشینا🦦......
□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■
تهیونگ همون طور که انبه هارو قاچ میکرد با عشق و لبخند به جیمین و لیان خیره بود.
الفا کوچولو توی ای شیش ماه تپل تر شده بود از اونجایی که جیمین با ویار و زود به زود گرسنه شدنش با کلی اسرار لیان رو هم مجبور به خوردن میکرد روی اونم تاثیر گذاشته بود.
الفا تیکه ای انبه توی دهنش گذاشت و دوربینشو بالا اورد.
تهیونگ : توپولیای من نگاه کنید ببینم.
جیمین با لپ های تو پر و سفیدش چشمای گردشو بالا اورد اما لیان که حرکت پدرشو دیده بود دو انگشتشو به علامت وی بالا اورد و لبخند کیوتی زد.
تهیونگ با لبخند مستطیلی به عکسی که گرفته بود نگاه کرد : خانواده به این کیوتی آخه.
جیمین: تهیونگ یهویی عکس نگیر...آخه هنوز به حرفم گوش نمیدی.
تهیونگ: و این کار مورد علاقه منه همسر نق نقوی من...لیان ترکیدی پسرم.
با خنده موهای لیانو بهم ریخت که پسر به حالت صورت معصومانه ای گفت: آخه بابایی...من همچ میخوام...نخولم..فلی خند عشل داداشش نمیزاله که....
( شِکَمو🤣)
تهیونگ و جیمین هردو خندیدن که لیان خم شد و شکم گرد پاپاشو بوسید.
الفا کوچولو با یاد اوری چیزی بدو بدو از اشپزخونه رفت بیرون : وایی امچب کالتون آخرین اژدها لو میژالهههه.تهیونگ: الفای شیطون با اون زبون تیزش.
جیمین لبخندی زد: زبونش به خودت رفته.
تهیونگ سری تکون داد و با نگاه مرموزی گفت : الفاها باید زبون تندو تیزی داشته باشن.
جیمین که متوجه منظور تهیونگ شد پوزخندی زد: آها اره...یه زبون عسلی داشتنم خوبه.
هردو لبخندی زدن اینکه جیمین فقط با خیره شدن به تهیونگ و گوش سپردن به ماجراجوییاش بهش دلباخته بود برای هردو واضحه.
طوری که تهیونگ با شور و هیجان اتفاقات رو تعریف میکرد، دستاشو توی هوا تکون و لبخند مستطیلیشو به نمایش میزاشت همه و همه باعث شدن امگای ثروتمند مدرسه نتونه چشم از الفا برداره.
YOU ARE READING
■□ 𝑊ℎ𝑒𝑟𝑒 𝑠ℎ𝑎𝑙𝑙 𝐼 𝑔𝑜? □■
Non-Fictionکیم تهیونگ الفایی که هنوز نتونسته عشق گذشته خودشو فراموش کنه و هر روزِ خودشو، با دلتنگی برای امگاش میگذرونه....با تمام حسرت ها و درد های نبودنش...... جوری که تمام محبت عشق رو از قلبش بیرون کرده.... یعنی روزی میرسه که دوباره احساساتش بیدار بِشن؟ میت...