جنون خاکستری پارت دهم

645 82 4
                                    

_رئیس!
متحیر از حضور جونگکوک در مارکت چشم گرد کرد.
_باهام بیا...
گفت و بازوی جیمین رو به سمت خودش کشید.
_باید خرید کنم.
سرش رو تکون داد و دوباره گفت.
_بیا بیرون.

جیمین رو دنبال خودش کشید و کمی بعد هر دو جایی میون پیاده‌رو ایستادن.
_می‌تونم بپرسم چرا اینجایی؟! و چرا من و از اونجا اوردی بیرون؟!
با لحن سوالی و عصبی پرسید و با دست‌ اشاره‌ای به مارکت کرد.

جونگکوک با فکی منقبض شده نگاهش رو از جیمین گرفت و به شین وو که با نگاهی گیج توی درگاهی فروشگاه ایستاده بود داد.
_می‌بینم که این‌ روزا همه جا هستی!

پوزخندی به چشم‌های سرخ شده‌ی شین وو زد. کمی جلو رفت و جیمین رو به پشت سرش هدایت کرد.
_این روزا؟! نه همه جا... بیشتر جایی‌ام که جیمین باشه.

چند قدم فاصله‌اش با جونگکوک رو پر کرده نگاه مستقیمش رو به پسر داد.
با شنیدن جواب شین وو خنده‌ی پر شده از حرص و غضبی کرد.

جیمین بی خبر از همه جا با شنیدن صدای جونگکوک قدم پیش گذاشت و کنار دو پسر دیگه ایستاد.
_جایی که جیمین باشه؟!

با صدای اروم و پر خشونتی گفت و یقه‌ی لباس شین وو رو به دست گرفت.
با دیدن حرکت جونگکوک جلو رفت و لب زد.
_رئیس!
نگاهش رو از مردمک‌های ‌عجیب شده‌ی شین وو گرفت و به جیمین داد.
_می‌ریم خونه!

خواست عقب بکشه که این بار با کشیده شدن یقه‌اش به واسطه‌ی شین‌وو متوقف شد.
_هیونگ!

عصبی بابت جو متشنجی که بین جونگکوک و شین‌وو به وجود اومده بود دستی به موهاش کشید.
دلیل این‌ کشمش رو‌ درک نمی‌کرد و همین باعث کلافگیش شده بود.

جونگکوک با حس لرزش دست‌های شین وو روی یقه‌ی لباسش پوزخندی زد.
_دوباره مواد مصرف کردی شین وو؟

جیمین با شنیدن این جمله نگاه متعجبش رو توی صورت شین‌وو چرخوند.
پس دلیل رفتار عجیب و نگاه عجیب‌تر شین وو این بود... مصرف روان‌گردان.

با خنده‌ی بلندی جونگکوک رو کمی به عقب هل داد.
_اره... خیلی خوش گذشت.

به یکباره خنده‌اش رو متوقف کرد و رو به جیمین ادامه داد.
_خریدت رو کردی؟!

جیمین با ترسی جوونه زده توی وجودش سرش رو به نفی تکون‌ داد و دست‌هاش رو توی جیب‌هاش فرو کرد.

جلو رفته بازوی جیمین رو به دست گرفت ‌و به دنبال خودش کشید.
جونگکوک با دیدن این حرکت سریع شین وو جیمین رو خطاب قرار داد.
_جیمین!

با صدای جونگکوک دستی رو که ناخواسته و بدون رضایت توسط شین وو کشیده میشد ازاد کرد.
به سمت جونگکوک برگشت و نگاه بلاتکلیفش رو به پسر بزرگتر داد.
_میریم خونه.

Gray Madness Where stories live. Discover now