دوباره برای تماس هوسوک دکمهی قرمز رنگ رو انتخاب کرده، پوفی زیر لب کشید.
خیره به بخار نوشیدنی ریخته شده توی لیوان کاغذی، دم بیصدا و طولانی گرفت.
چشم بست و اخم کرده به سیاهی نشسته روی صندلی پشت پلکهاش، زیر لب گفت.
_چی از جونم میخوای؟!
بالافاصله پلک باز کرد.
سرمای هوا دست از جولان دادن برداشته، مجالی به بدن یخ کردهاش داده بود.
نیمکت پارک رو مبل خونه تصور کرده، تکیهاش رو بهش داد و نگاهی به اسمون تیره رنگ انداخت.
صدای زنگ گوشیش دوباره بلند شده نگاه جیمین رو به اسم هوسوک روی صفحهی اسکرین داد.
_هوم؟!
_کدوم گوری رفتی؟
کمی سکوت کرد و نگاهش رو بی تفاوت توی هوا گردوند.
_پارک.
_کدوم پارک؟
_همون که نزدیک خونهاس.
_از جات تکون نمیخوری تا بیام.
صدای بوق بلند شده، گوشی رو از کنار گوشش پایین اورد.
این تلاشهای هوسوک برای جمع کردن حواس پرت شدهی جیمین از زندگی، جای تقدیر داشت.
دمی از قهوهی شیرینش گرفت.
گربهی خاکستری رنگ از بین دو پاش عبور کرده، جیمین رو از جا پروند.
_لعنتی.
دستش رو روی سینهاش فشرده، با صدای فریاد مانند هوسوک نگاهش رو به پسر داد.
_پارک جیمین.
_هوف... چه خبره امشب؟
زیر لب، زمزمه کرد و به نزدیک شدن هوسوک چشم دوخت.
_نزدیک ۵ ساعته از خونه زدی بیرون، بدون اینکه بگی کجا میری... لعنت بهت که همش بهم استرس میدی.
نگاه خشک شدهاش روی کاپشن بادی هوسوک رو تکون داده، لبخند مصنوعی زد.
_بیا بشین.
با دعوت جیمین، چشم غرهای به پسر رفته کنارش روی نیمکت نشست.
_نمیدونم رو چه حسابی دارم به دوستیم با تو ادامه میدم.
با حالی عجیب شده و تاثیر گرفته از سکوت شب و خنکای هوا، افکاری سیاه و تنی کوفته شده بابت این درد روح ازردهاش سرش رو روی شونهی هوسوک گذاشت.
_چون دوسم داری... ولی خودت ازش خبر نداری.
نیم نگاهی به نیمرخ جیمین انداخته، لیوان کاغذی رو از بین انگشتهای پسر بیرون کشید.
_میدونم دوست دارم که خودمو باهاش اروم میکنم... وگرنه خیلی وقت پیش گذاشته بودمت جلوی در.
خندهی ارومی کرد.
با لبخندی حفظ شده روی لبهاش به صدای هورت کشیدن قهوه توسط هوسوک دقت کرد.
_اینکه نصفی از روزت رو روی این نیمکت میگذرونی... غذا نمیخوری... به خودت نمیرسی... سرکار نمیری... تمام اینا توی این سه روز کاری پیش برده؟!
سکوت کرده، به حرفهای هوسوک گوش سپرد.
_میشناسی منو تو قید و بند نصيحت کردن نیستم... چون میدونم خودت عقلت بیشتر از من کار میکنه، ولی اینو میدونم که هر کسی نیاز داره یه وقتایی زندگیش رو از دریچهی نگاه بقیه ببینه.
YOU ARE READING
Gray Madness
Mystery / Thriller⛓🩸جنون خاکستری ⛓🩸 ✵نویسنده : سرندیپیتی ✵ژانر : مافیا، هارش، اسمات، رومنس، انگست ✵کاپل : کوکمین ✵وضعیت آپ : اتمام یافته. ⛓🩸تکهای از داستان: _واقعا فکر کردی میتونی از دست من در بری؟! _چی؟ بدون داشتن ایدهای درباره اینکه چرا باید شخص غریبهای چن...