نَوه خانم کیم [ch¹]

203 39 32
                                    


ایتالیا _ سال 2019

مشغول قدم زدن توی راهروی باریکِ کشتی بود که صدای صحبت های آروم شخصی که با صدای موسیقی توی کشتی آمیخته شده بود به گوشش رسید.
از پنجره کوچک، داخل اتاقک رو نگاه کرد. مردهای مشکی پوشی که داخل اتاق بودن و باهم صحبت میکردن توجهش رو جلب کردن.
برای لحظه ای به کنجکاویه بی موردِ خودش لعنت فرستاد و عذاب وجدان گرفت، خواست از پنجره فاصله بگیره که با جمله یکی از مرد ها که هیچ دیدی به چهره اش نداشت سرجاش خشک شد .

_ میخوام انتقال جنس ها به بهترین شکل صورت بگیره متوجهی؟ صحبت از یک تن کوکائینه.

_نگران نباش رئیس، همه چیز تحت کنترله. ما این همه برنامه ریزی نکردیم که مشکلی پیش بیاد.

مرد لبخند رضایتمندی روی لبش شکل گرفت

_ باید اعتراف کنم کشتی و این حرفا پیشنهادِ خیلی خوبی بود... دلیل اینکه این همه سال کنارم موندی هوش بالاته .

هردو مرد خنده کوتاهی کردن و مشغول دود کردنه سیگارشون شدن.

چیزهایی که شنیده بود رو باور نمیکرد. اونقدر ترسیده بود که احساس میکرد یک قدم هم نمیتونه برداره؛حتی نمیدونست صدای اون مرد واقعاً براش آشناست، یا فقط توهمه. قرار بود از اونها به عنوان یک پوشش استفاده کنن؟! اون هم برای معامله ی کوکائین!
با قدم های آروم از اتاقک دور شد.
با استرس توی جمعیتی که مشغول نوشیدن و رقصیدن بودن دنبال همسرش گشت؛ و بالاخره اون رو که در حال تماشای دریا بود پیدا کرد. به طرفش رفت ، دستش رو گرفت تا دنبالش بره. مرد که به خاطر نوشیدن الکل کمی گیج میزد با قدم های نا متعادل دنبال همسرش رفت. وقتی از جمعیت فاصله گرفتن زن نگاهی به اطرافش کرد و با صدای آرومی لب زد:

_عزیزم ، من یه چیزایی شنیدم...

نفس عمیقی کشید و ادامه داد:

_ وقتی داشتم توی کشتی میگشتم صدای اروم حرف زدنه چند نفرو شنیدم، اولش کنجکاو شدم و به حرفاشون گوش دادم ولی .. ولی بعدش پشیمون شدم، اما همینکه خواستم برگردم شنیدم که درمورد معامله کوکائین حرف زدن...

مرد چندبار پلک زد

_عزیزم... حالت خوبه؟ زیاد نوشیدی؟

_چی داری میگی؟ ... دارم جدی حرف میزنم. میگم میخوان از ما به عنوان پوشش استفاده کنن. معلوم نیست توی سالِرنو¹ چی انتظارمونو میکشه.

مرد که کمی هوشیار شده بود گفت:

_خب.. خب به ما چه ربطی داره؟ گوش کن چی میگم، ما هیچ حرفی نباید بزنیم باشه؟ کسی که کوکائین معامله میکنه خیلی کارهای دیگه هم انجام میده. نباید خودمونو توی دردسر بندازیم.

_ولی آخه...

_هیچی نگو، حداقل تا وقتی که توی این کشتیه لعنتی هستیم.

[ TRASTEVERE ]Onde histórias criam vida. Descubra agora