توی اتاق بکهیون روی تخت دراز کشیده بود، و به کتاب هاش که مرتب توی قفسه چیده شده بود نگاه میکرد.
دوست داشت بدونه بکهیون چه کتابهایی میخونه .تمام کتابهایی که خودش خونده بود به نجوم خلاصه میشد و در موردِ علاقه بکهیون واقعاً کنجکاو بود.
بکهیون با دولیوان شیر موز خُنک وارد اتاق شد و به دوست پسرش لبخندِ شیرینی زد.+شیر موز که دوست داری ها؟
_اهوم خوشمزه است، مخصوصاً اگه دوست پسرم برام درست کرده باشه.
+آههه متاسفم ، اینو مامانِ دوست پسرت درست کرده.
سهون خندید
+خب دوست داری چیکار کنیم؟ میخوایی زنگ بزنم تِه تِه باهم بریم بیرون.
_اول از خودت برام بگو بعدش زنگ بزن تهیونگ.
+از خودم بگم؟! چقدر ناگهانی
_نباید دوست پسرِ خوشگلمو بیشتر بشناسم؟
بکهیون با خنده روی تخت نشست
+خب عزیزم ، چی میخوایی بدونی؟
_از علایقت برام بگو، از چیز هایی که برات خاصه
بکهیون کمی از شیر موزش نوشید و گفت:
+ هنر برام خاصه و بهش احترام میزارم. حتی اگر خودم چیزی از اون هنر ندونم باز هم برام جذابه. یه مامانِ خوشگل و یه بابای فوقِ باحال دارم و البته یه خواهرِ کیوت.
موسیقی چیزی هستِش که از کودکی بهش علاقه دارم، به خاطر همین از ۸ سالگی نواختن ویولارو شروع کردم. وقتی ۹ سالم بود اومدیم ایتالیا و من توی کلاس موسیقی که میرفتم با تهیونگ آشنا شدم؛ و خب یه جورایی اون خنگول شد معجزه زندگیم._پس ۸ ساله باهم دوستین...
+اوهوم... و توی این ۸ سال همه کارهامونو باهم انجام دادیم، باهم تصمیم های کوچک و بزرگ گرفتیم و شادی کردیم و غصه خوردیم...
_آهههه... واقعاً بهش حسودیم میشه
+چراا؟
_خب تصور بکهیون کوچولوی مو طلایی در حالی که میخنده زیادی قشنگ و خواستنیه.
بکهیون لبخند زد
_اون کتاب ها زیادی توجهَمو جلب کرد، چی میخونی معمولاً؟
بکهیون نگاهی به کتابخانه کوچکش انداخت
+چیز های متفاوتی میخونم؛ نمایشنامه، فلسفه، تاریخ و رمان های مختلف..
_نجوم چطور؟
+نجوم؟.. خب چیز زیادی در موردش نخوندم
_من خیلی بهِش علاقه دارم
+یادمه... اون شب در مورد شباهنگ بِهِم گفتی
_بقیه حرفامم یادته؟
ESTÁS LEYENDO
[ TRASTEVERE ]
Romance[ ³ ] "تِراستِور" بکهیون شنیده بود نَوه خانم کیم که توی همسایگیشون بود برای تعطیلات به دیدن مادر بزرگش میاد. اون خوشحال بود که یه دوست کُره ایه دیگه قراره توی پس کوچه های تراستور پیدا کنه. امّا هیچوقت فکرشو نمیکرد دلباخته اون پسر بشه؛ و قرار بود پای...