موسیقی این پارت :
Sasha Sloan : Until it happens to you
_________________________________________کتِ مشکی رنگش رو روی پیراهنه سفیدش پوشید و دستی توی موهای طلایی رنگش کشید.
پشت میز مطالعه اش نشست و دفترِ مخملِ مشکی رنگش رو باز کرد.امروز جشنِ فارغ التحصیلیمه. حسِ خاصی ندارم و فقط میخوام توی این جشن شرکت کنم.
اگر بکهیونه چند ساله پیش بود، قطعاً از خوشحالی و هیجانه زیاد همه رو دیوونه میکرد؛ اما نیستم. من بعد از خانواده ام و تو هیچوقت خودِ قبلیم نشدم. اگر تو بودی من خودم رو پیدا میکردم، اما حالا.. دیگه هیچ خبری از بکهیونه گذشته ها نیست.
من گُم شدم سهون ، چطوری باید خودمو پیدا کنم؟ من دلم برای خودِ گذشته ام تنگ شده.. دلم برای بکهیونه تو بودن تنگ شده.
چرا برنمیگردی و بغلم نمیکنی؟ چرا برنمیگردی و بهِم نمیگی من هنوزم هم هیونه توام. دیگه چقدر باید منتظرت بمونم؟...صدای الدو رو شنید و دفترش رو بست و پنهانی اشکِ گوشه چشمش رو پاک کرد و با لبخند به طرفِ دوستش که حسابی خوشتیپ شده بود برگشت.
_حاضری؟
+آره.. چقدر جذاب شدی
الدو خندید و دستی به پشتِ گردنش کشید
_اوه.. ممنون، ولی من دوست دختر دارم عزیزم
+بله.. تو منتظر بودی آلیس با اون پسره به هم بزنه و تو سریع دست به کار شی پسره ی فرصت طلب.
الدو به دیوار تکیه داد
_به هرحال من در حال حاضر نمیتونم به تو جواب مثبت بدم
+آهههه.. قلبم شکست
الدو خندید و به طرفش رفت، دستش رو گرفت و از روی صندلی بلند کرد.
_بریم.. امروز باید خوشحال باشی
بکهیون سر تکون داد و همراهِ دوستش از خونه بیرون رفت.
سوار ماشین شد و به طرف دانشگاه حرکت کرد.
ساختمان حسابی شلوغ بود و دانشجوها مشغول پوشیدنه شنل های مخصوصشون بودن.
بکهیون به شنل و کلاه توی دستش نگاه کرد و آهی کشید، هیچ از اون لباس عجیب و غریب خوشش نمیومد.
به ناچار اون هارو تنش کرد و نگاهی توی آیینه به خودش انداخت. دانشجوها کنار هم ایستادن تا همراه استاد ها عکس دسته جمعی بگیرن.
آلیس موهای حالت دارش رو روی شانه هاش مرتب کرد و رژ لبش رو توی آیینه چِک کرد و کنارِ الدو ایستاد و اون هم دستش رو دور کمر دختر حلقه کرد.
همگی لبخند زدن وعکس یادگاری گرفته شد. صدای دست زدن دانشجوها توی سالن پیچید؛ از ساختمان خارج شد و توی فضای سبز دانشگاه ایستادن. دوربین آماده بود و با شمارش فیلمبردار همه با خوشحالی وخنده کلاه هاشون رو به هوا پرت کردن.
بکهیون کمی از جمعیت فاصله گرفت و کلاهش رو درآورد که ناگهان چیزِ دیگه ای روی سرش قرار گرفت.
با دستش چیزی که روی سرش بود رو لمس کرد و تازه متوجه شد کلاه بَرگی⁶ روی سرشه.
به الدو و الیس که با صدای بلند میخندیدن نگاه کرد و سر تکون داد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
[ TRASTEVERE ]
Romance[ ³ ] "تِراستِور" بکهیون شنیده بود نَوه خانم کیم که توی همسایگیشون بود برای تعطیلات به دیدن مادر بزرگش میاد. اون خوشحال بود که یه دوست کُره ایه دیگه قراره توی پس کوچه های تراستور پیدا کنه. امّا هیچوقت فکرشو نمیکرد دلباخته اون پسر بشه؛ و قرار بود پای...