part 27

1K 185 109
                                    


><><><><><><><><><><><><><><><>

نرو زندونیت کنن باز...

><><><><><><><><><><><><><><><>

...

(زمان حال*)

درو اروم بست ...
برگشت که با فضای نیمه تاریکی روبرو شد...
نفس کلافه ای کشید ...
نمیدونست چرا ساعت ۳ نصف شب باید از خواب بپره و دیگه خوابش نبره...

نگاهی به راهروی اتاق ها انداخت...
اتاق تهیونگ یکم اونور تر بود...
ساعت ۱۲ شب وقتی هیونگا از همه چیز باخبر شدن و البته که زنده بودن جونگ نام و اون ربات شبیه سازی شده ازش باعث شوکه شدن همه بخصوص خودش شد...
راضی شدن برگردن خونه هاشون چون اینجا اتاق اضافی نداشت که بمونن...

البته که راضی شده بودن تو پزیرایی به ردیف بخوابن اما مارو تنها نزارن... ولی وقتی تهیونگ یدونه از اون اخمای معروفش و نثارشون کرد...مثل پسرای خوب بلند شدن و رفع زحمت کردن...

لیسونگم بعد اینکه اونا رفتن باز تو اتاق بهش شوک عصبی وارد شده بود و تهیونگ به دوستش که دکتر بود زنگ زدو اومد تا خواهرشو معاینه کنه...

به گفته ی دکتر لیسونگ چون فشار عصبی روش بوده و هست ممکنه گاهی اوقات این حمله ها بهش دست بده...و براش سُرُم و ارامبخش تزریق کرد تا صبح راحت بخوابه...
و نباید تنها میخوابید و تهیونگ اونو برد تو اتاق خودش...

منم تو اتاق مهمان موندم...

اروم به طرق اشپزخونه قدم برداشت ...
میخواست قرص خواب اوری که همراهش بودو با یه لیوان اب بوخوره تا حداقل بتونه چند ساعت تا صبح بخوابه...
البته که فقط خواب اور نبود...

ایتقدر ذهن و جسمش خسته بود که خوابش نمیبرد...

فضای تاریک سالن چیزی رو نشون نمیداد...
بیتوجه به اطراف رفت طرف اشپزخونه و پشت سینک ایستاد...
لیوان ابی رو برداشت و اونو زیر شیر اب گرفت تا پر بشه...

سردردم بهش اضافه شده بود‌...
با سینک تکیه داد و چشم هاشو بست...لعنتی‌‌...
کاش حداقل خونه ی خودش بود تا راحت بتونه خودش و تا صبح با بوکس تخلیه کنه...

با پر شدن لیوان شیر اب و بست و بسته ی قرص و از تو جیبش دراورد...
یدونه از تو جلدش بیرون کشید و خواست بزاره تو دهنش که صدایی درست کنار گوشش از جا پروندش...

-این چیه؟
با چشم های درشت شده از ترس برگشت و پشت سرش و نگاه کرد...
یکی پشت سرس ایستاده بود که البته با صدا و عطرش فهمید کیه...

نفس عمیقی کشید: چرا مث روح یهو ظاهر میشی...
کم کم چشماش به تاریکی عادت کردن و تونست اخمای درهمِ تهیونگو تشخیش بده...
چرا باز اخم داره...

STIGMAWhere stories live. Discover now