part 33

991 148 57
                                    

><><><><><><><><><><><><><><><>

همیشه همه چیز خوب نمیمونه...
گاهی باید رنگ ابی اسمونت...به سیاهی تغیر پیدا کنه...

تا قدر همون اسمون ابی رو بدونی...

><><><><><><><><><><><><><><><>

...
-م...منظورت چیه؟
بوگیوم چشم هاشو بستو عصبی دستی بین موهاش کشید و طول اتاق و راه میرفت تا یکم از این گرمایِ خشمش بخوابه...

نمیفهمید چه خبره...
هیچی نمیفهمید...
چرا یهو باید بوگیوم بیاد صداش بزنه و ببرتش تو اتاقی و این خبر و بهش بده؟

اصلا چیشد که اینجوری شد؟
این خبر...خبره عادی نبود...
وحشدناک بود...چیزی که باعث میشد نامجون دستاش بلرزه و احساس تشنگی زیادی کنه...

بوگیوم ایستاد و برگشت سمت نامجون...
نفس عمیق کشید...
-نامجون...فعلا به کسی نگو...

پوزخند زر و فکش و جلو داد...از رو مبل بلند شد و روبروی بوگیوم ایستاد...
-نگم؟...چرا نباید بگم؟...اعضا باید باخبر بشن و یا...یا...حداقل خودشونو براش اماده کنن.

صداش شکست و بغض دار بود...
سخته...
لیدر باشی و با یه خبر از هم بپاشی...نتونی حتی خودت و جمع و جور کنی و اونوقت چه انتظار از بقیه و گروهت داری وقتی این خبر و میشنون...

بوگیوم: از طرف مقامات دستور داده شده...نمیدونم کار کیه اما هرکی هست خودش و به اب و اتیش زده تا حرفش و به کرسی بنشونه...

نامجون رو صندلی نشست و سرش و بین دستاش گرفت...نفس های بلند و لرزون میکشید...
هرچقدر میگذشت تازه میفهمید چی شنیده...چه خبری رو بهش رسوندن...و قراره چه اتفاقی بیفته...

هرچی میگذشت تازه میفهمید قراره تموم بشه...
-باید تو اون مستابقه مقام و اول و کسب کنین...این...تنها راهشه.

عصبی سرش و بالا گرفت و به یوگیوم نگاه کرد...
فریاد زد...
-میفهمی چی میگی هیونگ؟...ما چطور میتونیم مقام اول و بیاریم؟...حتی مقام دهمم نمیاریم چه برسه اول...ما هنوز انچنان طرفدار نداریم...باخت ما صددرصدیه...اهنگِ ما حتی تو چارد نرفته اونوقت میخوای تو این مسابقه اول بشیممممم؟...تو رویاهامم نیست.

بوگیوم هم عصبی رفت جلو و داد زد: پس میگی قبول میکنیییی؟...اینکه دیسبند بشین؟اره؟...اونا گفتن اگه تو این مسابقه که فردا شب قراره برنده هارو اعلام کنن اول نشیم بی برو برگشت مارو دیسبند میکنن و دیگه حق کار کردن گروهی رو نداریم...تو قبول میکنی اینووووو؟...

-ما...
-نامجون برو و به اعضا بگو...باهاشون حرف بزن...اگه میگی مسابقه رو اول نمیشین...پس حداقل...حداقل برای دیسبند شدن امادشون کن...

STIGMATahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon