بیهیچ دلیلی فقط سلام.
دوست دارم سلام دهم.
به تو، به او، به من...
شاید انرژی کلامم منفی باشید شایدم برعکس.
شاید اگر در جواب برگردی و لبخند زنی، خود را از بلندی نندازم، شایدم آنقدر شادمان شوم که به پرواز از بلندی روی آورم.
سلام...
تو بگو سلام و من میخندم، آنقدر بلند که یادت رود از افسردگیِ نگاهها به تاریکی پناه آوردهای.
من میخندم و تو باز تکرار کن: سلام!
منِ غریبه رد میشوم و تو بگو سلام.
شادم کن...
شاید از فرار.
شاید از ایستادگی.
شاید از نرسیدن.
شاید از ندیدن و...
سلام!
نه! صبر کن!
چرا با زبانت سلام دهی؟!
تو فقط مهربان باش و نرم؛ و من قول میدهم اکسیر 'سلامِ' پنهانت را در آن ساعت مصرف خواهم کرد.
قول میدهم آنقدر قدردان باشم که نفسی شَوَم برای ادامه دادن به زندگی خاکستریم.
پس سلام...
![](https://img.wattpad.com/cover/337907381-288-k855639.jpg)
YOU ARE READING
?از خودم، تا الان?
Short Storyاز کودکیم زمانی که پاک و معصوم بودم تا الان که شیطانی رانده شده از جهنمی بیش نیستم؛ دلنوشتههای "رچید"