دیروز خواهره ۱۶سالمو سهتا دوازدهمی توی مدرسه زدن، نه از اون کتککارهای عادیا! از اونا که میندازنش وسط حیاط مدرسه بعد صورت، شکم، کمر، پایینتنه و... با مشت و لگد داغون میکنن، آخر سرم گرفتن جلو همه لختش کردن، سره چی؟ سره اینکه خواهرم توی شلوغی میخواسته رد بشه لبهی کیفش خورده تو دست یکی از این خانمها، حالا منو مادرم که از کبودیهای سرتاسره بدنش گذشتیم ولی اونطور که خواهرمو با لخت کردن تحقیر کردن قابل بخشش نیست، تا کلانتری رفتیم و مادراشون خیلی التماس کردن ازشون بگذریم ولی من کوتاه نیومدم، تازه کم لطفیم نکردم و به خانوادشون گفتم بهتره دختراتون رو به کمیتهی روانشناسی چیزی معرفی کنید، اینا امروز خواهرمو زدن فردا پسفردا خودتون رو زیر باره کتک میگیرن بدبختا!
فقط موندم اون سه نرهغولِ ۱۸ساله چطور جرعت کردن روی خواهرم دست بلند کنن؟! مدرسه جای ارازل و اوباشه؟ دختره جلو روی خودم در میاد میگه اگه میدونستم پامونو تا کلانتری میکشی خواهرتو اونقدر میزدم که خون بالا بیاره؛ ولی خدا رحم کرد مادرم سریع نگهم داشت وگرنه طوری اون صورت نکرش که معلومه باباش با قاشق از زمین جمش کرده ریخته تو مادرش که این شده، میاوردم پایین که خودشو نشناسه، حالا قضیه فقط این نیست، ایکاش میزاشتن اون برادره فیسقشنگشو که خودش ناموسه مردمه رو اونقدر میزدم که در نیاد بهم بگه بعدا یه بلایی سرت میارم، فعلا خدارو شکر عموهام چیزی از این قضیه نفهمیدن وگرنه یه المشنگهای سرِ خواهرم که عزیز دردونشونه به پا میشد که نگو، من فقط دوست ندارم خواهرم درگیر این قضایا شه تا به درسش لطمه نخوره.
الانم خواهرمو آوردیم پزشکقانونی تا معلوم شه خونی که دیروز بر اثره کتکهاشون توی شلوارش ریخته برای چیه، خدا کنه سالم باشه آخه حتی نمیتونه گردنشم تکون بده، حالا اینا بگذره هیچی، خواهرم اینقدر روحیش ضعیفه که فقط بددهنی تا چندماه افسردش میکنه و حالا...
دیروز تا حالا تب کرده همش هذیون میگه، از دیروز هیچی نتونسته بخوره چون فکش بشدت درد میکنه، ایکاش خانوادهها یاد بگیرن با بچههاشون درست رفتار کنن تا اینطور عقده نشه و سر بقیه خالیش نکنن و ایکاش این سهتا قاشقی رو هم میبردن درمان میکردن، واِلا خودم هزینه تیمارستانو این چیزاشونو میدادم(:
![](https://img.wattpad.com/cover/337907381-288-k855639.jpg)
DU LIEST GERADE
?از خودم، تا الان?
Kurzgeschichtenاز کودکیم زمانی که پاک و معصوم بودم تا الان که شیطانی رانده شده از جهنمی بیش نیستم؛ دلنوشتههای "رچید"