6

577 71 7
                                    


خمیازه طولانی کشید و کم کم چشم هاش و از هم فاصله داد...توی اتاق جدیدی که براشون آماده کرده بودن بود .. اطرافش و نگاه کرد و دنبال اون دردسر بزرگ گشت اما با ندیدنش تو اتاق با خستگی آهی کشید و از جاش بلند شد ، باید زودتر آماده میشد و دنبال اون می رفت .. بعد از سربه هوایی بزرگی که انجام داده بود نگران بود تنهاش بزاره هرچند ته دلش میدونستم اون هم افسر خوبیه و میتونه به تنهایی از پس خودش بر بیاد ...

با قدم های محکم همیشگیش از پله ها پایین میومد در حالی که سعی میکرد حالت صورتش و حفظ کنه اطراف و چک میکرد ببینه می تونه ردی از اون پسر پیدا کنه .

@اوه... فکر می‌کردم هنوز در حال استراحت هستید آقای کیم.

با صدای چانیول به سمتش برگشت و یونگی و کنار اون دید ..ته دلش یه کم احساس آرامش کرد .. حداقل قرار نیست تنهایی با اون دردسر کنار بیاد...خودشم خندش گرفت بیشتر از ماموریت نگران کنار اومدن با اون پسر بود .. سرفه آرومی کرد تا حواسش سرجاش بیاد.

_بابت اتاق متشکرم ،فکر میکنم اندازه کافی استراحت کردم ، به هر حال من برای انجام استراحت به اینجا نیومدم ..ترجیحم اینه سریع تر جلسه رو انجام بدیم. آقای پارک نیومدن؟

این بار یونگی دخالت کرد .تعظیم کوتاهی کرد .

# من مین یونگی هستم مشاور آقای پارک .شما قبلاً با من صحبت کرده بودید. آقای پارک نیم ساعتی هستن تشریف آوردن میتونم راهنماییتون کنم .

تهیونگ اب دهنش و قورت داد میخواست به دیدن جی سوک بره ولی رها کردن جونگ کوک کار درستی بود؟
از یک طرف اون باید جونگ کوک معرفی می کرد و از طرفی نمیدونست کجاست. از شدت کلافگی نفسش و محکم بیرون داد.

_خوشبختم جناب مین و از لطفتون ممنونم ولی اگر میشه چند لحظه صبر کنید همسرم هم بیاد فکر کنم باید پایین باشه.

چانیول با صدای بلند خنده ای سر داد.

@ درسته آقای کیم ، همسرتون اصلا به استراحت اعتقادی ندارن و الان با وروجک آقای پارک فکر کنم کل عمارت و طول کردن . مثل اینکه ایشون خیلی سریع ارتباط میگیرن.

چشم های تهیونگ گرد شد.. ودف مگه چند ساعت رسیدن که جونگ کوک انقدر سریع با پسر پارک گرم گرفته.. اب دهنش و قورت داد نمیدونست چی بگه که با صدای قدم های محکم و برخورد عصا با زمین همه به طرف منبع صدا برگشتن...

خودش بود پارک جی سوک با همون صلابت همیشگی و چشمان سرد و مغرورش طوری قدم برمیداشت گویی پادشاه زمین هست.. رو به روی تهیونگ ایستاد...تهیونگ خوب میدونستم اون آدم چه جور شخصیتی داره.. نمی‌خواست خودش و ترسو یا ضعیف جلوه بده.. آدم های قوی جذب قدرت میشدن نه ترس و ضعف .. تهیونگ هم با نگاهی شبیه پارک به چشمانش خیره شد..

gray heartOù les histoires vivent. Découvrez maintenant