12

597 68 8
                                    

بعد از این که از  حمام اومد به سمت جونگکوک رفت و بیدارش کرد....پسر هنوز هنگ بود و با گیجی به اطرافش نگاه میکرد..تک خندی زد و سمت لباس هاش رفت...

****

آخرین نگاهش و به آینه انداخت و بعد از زدن لبخند رضایتی به سمت  نگاهی که خیلی وقت بود روش ثابت مونده بود برگشت...تهیونگ با اون چشم های گیراش جوری به جونگکوک خیره شده بود که پسر حس می‌کرد داره سوراخ میشه...نمیدونست چرا هاله ای از گرما رو تو صورتش حس می‌کرد....اما سعی کرد توجه نکنه....متقابلاً به تهیونگ خیره شد...خب اعتراف میکرد اون مرد جذاب ترین کسی که تو زندگیش دیده...گاد مخصوصا وقتی کروات مشکی دور گردنش بسته بود و با آستین های تا زده ای که رگ های برآمده دستش و به خوبی به نمایش گذاشته بود و نیشخند همیشگی کنار لبش بهش خیره شده بود....جونگ کوک اب دهنش و قورت داد و به آرومی نگاهش و ازش گرفت..

+خ..خب من اماده ام ..اگر کاری نداری بریم پایین..

تهیونگ از جاش بلند شد و با چند قدم ب جونگکوک رسید...با دستش چون کوک و گرفت و سرش و بالا آورد و مجبور کرد بهش نگاه کنه...جونگ کوک به قدری ضربان قلبش بالا رفته بود که حس می‌کرد هر لحظه قرار از سینه اش بیرون بزنه...جوری که حس می‌کرد تهیونگ هم صداش و می‌شنوه..

_کوک...قرار نیست تو مهمونی نگران تو باشم مگه نه!؟..حرف هام و خوب یادته دیگه؟..از  من یا یونگی زیاد  دور نشو خب؟

جونگ کوک غرق کوک صدا شدن تهیونگ بود...اسمش همیشه آنقدر شیرین بود.؟از هجووم این همه افکار چرند به مغزش عصبی شد...دستش و گزاشت رو سینه تهیونگ و ازش دور شد..سعی کرد عصبانیت از خودش و مخفی کنه...

+هی..چرا جوری حرف میزنی انگار من پسر پنج ساله ام؟؟..اولین ماموریتم نیست...من اصلا نمی‌فهمم تو چرا انقدر استرس داری...این یه مهمونی کوفتی معارفه اس ته ..همین!!!

_همین نیست کوک...چانیول سعی داره بدون اطلاع پارک یه غلطی بکنه...نمی‌دونم چی هست اما حس خوبی بهش ندارم ...اون لعنتی بدون اجازه پارک هیچ کاری نمی‌کرد و همینش مشکوکه ... نمیتونم اجازه بدم دور شی چون هنوز هیچ کوفتی از نقشه اش نداریم ....  اگر قرار باشه بلایی سر یکیمون بیاره چی!؟..من فکر نمیکنم تو پسر پنج ساله ای..برعکس به توانایی هات ایمان دارم ...اما نمیتونم ریسک کنم فهمیدی ؟؟

چشم های گرد جونگ کوک از همیشه بزرگتر شده بود... تهیونگ از کجا این ها رو فهمیده بود؟؟..سعی کرد به شیرینی که در دلش برای نگرانی و تعریف تهیونگ ازش بود و نادیده بگیره...آروم بازوی تهیونگ و نوازش کرد..

+اوه... ته تو باید زودتر میگفتی بهم...از کجا فهمیدی ؟؟

_وقتی رفته بودم پایین اطراف و چک کنم اتفاقی مکالمه چانیول با یکی و از پشت تلفن شنیدم...تاکید داشت پارک نفهمه..

gray heartOnde histórias criam vida. Descubra agora