بک- این شوگره!؟!!
و یکی دیگه ازمجهول های ذهنش، خط خورد!
اما واقعا فکرش رو نمیکرد که شوگر...یه سگ باشه!!یول- چرا تعجب کردی؟!
و نشست و شروع کرد به نوازش شوگر.اون هم که انگار حسابی از یول خوشش میومد، با هیجان از بغلش بیرون پرید . خودش رو به یول چسبوند و سعی داشت باهاش بازی کنه.
بک روی زمین نشست و با گیجی گفت
بک- راستش...فکر میکردم... شوگر برادر و یا خواهر ارین باشه!!
یول با تعجب تک خنده ای زد
یول- چی؟
قبل از اینکه بک بتونه از خودش ،و افکار مسمومش دفاع کنه، صدای ارین توجه جفتشون رو جلب کرد.
اون همینطور که شوگر رو صدا میزد، وارد کلبه شد.وقتی سگش رو کنار دو شاهزاده دید، سریع به سمتشون دوید و مقابل شوگر نشست.با لحن بچگونش شوگر رو شماتت بار دعوا کرد
ارین- دیگه فرار نکن باشه؟! اگر حموم نکنی مامان دعوا میکنه!
بکهیون که در مقابل چهره ی بانمک و عصبی ارین تاب نمیاورد، با هیجان دستش رو به سمتش دراز کرد
بک- بدو بیا اینجا ارین!
پسرک که حسابی ابنبات خوشمزه به دهنش مزه کرده بود، حالا دیگه از بکهیون خجالت نمیکشید و اون رو مثل شاهزاده یول و شوگر، دوست خودش میدید!
با ذوق خودش رو توی اغوشش پرت کرد و اجازه داد انرژی درونش که باعث بینایشش میشد، برای امروز هم شارژ بشه!
بکهیون موهاش رو نوازش کرد گفت
بک- باید هر روز یدونه بغل بهم بدی! باشه؟!
سوالی گفت
ارین- چرا؟! شاهزاده هیون منو دوست داری؟!
اروم خندید و اون رو بیشتر به خودش فشورد
بک- معلومه! توی همون نگاه اول عاشقت شدم.باید بهم بغل بدی تا برای بقیه ی روز انرژی داشته باشم
ارین کمی فکر کرد
ارین- اما شاهزاده یول میگه هیچ چیزی مجانی نیست و هر چی یه قیمتی داره.حتی زندگی! میتونی با ابنبات به منم انرژی بدی؟!
YOU ARE READING
ᴛʜᴇ ʟᴇɢᴇɴᴅ ᴏꜰ ᴛʜʀᴇᴇ ᴍᴏonꜱ (boyxboy)
Fanfictionفیکشن«افسانه سه ماه»🌙 بکهیون قرار بود با کابووس های شبونش کنار بیاد و تشکیل خانواده بده.درست روز قبل از ازدواجش، درگیر طوفان میشه و وقتی به هوش میاد، یک شبه شاهزاده ی "دهکده ی لوناس!" دهکده ای که ساکنینش، از هیچ موجود زنده ای برای تغذیه، نمیگذرن!! ...