"داکهو"
بک- این ...باعث افتخاره و شما...زن فوق العاده ای هستید اما راستش من...توی سئول نامزد دارم و اون منتظر منه... و فکر نمیکنم که شاهزاده یول هم...
متحیر میون حرفش پرید
مین- شاهزاده هیون؟! فکر میکنم اشتباهی پیش اومده!!بک- هوم؟! چی؟!
مین-درسته که من نیاز دارم تا یک مرد در کنارم باشه اما...من منظورم شما نبودید!
و سر به زیر زمزمه کرد
مین- من هم...استاندارد هایی دارم...بکهیون با دهنی نیمه باز و لبخند متعجبی بهش خیره موند. باورش نمیشد...اینطور با خاک یکسان بشه!
حالا کسی که با صورتی سرخ از خجالت لب هاش رو میگزید....شاهزاده هیون بود که به سختی سعی داشت تا نپرسه "چرا من نه؟! استاندارد های تو...چین؟"خودش رو کنترل کرد و بعد از نفس عمیقی که نامحسوس و هوف مانند بیرون داد.حقیقتا کنجکاو شده بود تا بفهمه اون شخصی که مد نظر خانوم مین هست کیه و چه استاندارد هایی داره.
بیشتر به سمتش متمایل شد و با لحن اروم و موشکافانه ای گفتبک- خب؟! اون ادمی که مد نظر شماست...کیه!؟
بلافاصله جواب دااد
مین- برای همین خواستم با شما صحبت کنم.راستش...من کسی رو مد نظر ندارم و میخوام که...میخوام که شما...فرد مناسبی رو برام پیدا کنید.بکهیون پنچر شده عقب کشید .اون ازش برای پیدا کردن یک پارتنر ، کمک میخواست.با اینکه حسابی توی ذوقش خورده بود اما به روی خودش نیاورد و بعد از مکث کوتاهی با خوش رویی جوابش رو داد
بک- من فکر نمیکنم توی این موضوع مهارت داشته باشم اما...تمام تلاشم رو میکنم تا کسی که برای شما و البته در کنار ارین بودن مناسب باشه رو پیدا کنم!
بعد از اینکه منکر تشکر های خانوم مین شد، بلاخره به سمت درب رفت و خواست خارج بشه اما بی هوا برگشت .برای پرسیدن سوالش تردید داشت اما بعداز کمی تامل،سعی کرد به شکل دیگه ای سوالش رو بپرسه
بک- خانوم مین...شما وقتی که ماه کامل میشه، کسی رو ندیدید که بخواید بیشتر باهاش اشنا شید؟!
STAI LEGGENDO
ᴛʜᴇ ʟᴇɢᴇɴᴅ ᴏꜰ ᴛʜʀᴇᴇ ᴍᴏonꜱ (boyxboy)
Fanfictionفیکشن«افسانه سه ماه»🌙 بکهیون قرار بود با کابووس های شبونش کنار بیاد و تشکیل خانواده بده.درست روز قبل از ازدواجش، درگیر طوفان میشه و وقتی به هوش میاد، یک شبه شاهزاده ی "دهکده ی لوناس!" دهکده ای که ساکنینش، از هیچ موجود زنده ای برای تغذیه، نمیگذرن!! ...