مدام تلاش میکرد تا دوباره چشم هاش رو ببنده و بخوابه اما بی فایده بود!
بلاخره به خواب زدن خودش رو تموم کرد و روی تخت نشست.کش و قوسی به بدنش داد که نگاهش روی یول که کمی دور تر، روی زمین خوابیده بود، ثابت موند.
اون...تمام این چند روز رو روی این گلیم نازک و زمین سفت میگذرونده؟! این مرد دیوونست!!
پتوی روی تخت رو برداشت و بعد از اینکه روی یول تنظیم کرد، تصمیم گرفت کمی از هوای صبح دهکده، لذت ببره!
به سمت درب رفت و بعد از باز کردنش، از دیدن منظره ی پیش روش ، شگفت زده شد!
روز قبل اشتباه نکرده بود و واقعا مه اطرف دهکده در حال محو شدن بود! شاید....یول درست میگفت! با حظورش توی این دهکده، داشت تغییراتی به وجود میومد!بی اختیار لبخندی زد و شروع کرد به قدم زدن. منظره ی دهکده تا زمانی که تمام هیولا ها خواب بودن، واقعا ارامش بخش بود ....
و از این نتیجه ی بدجنسانه ی خودش، لبخندش پررنگ تر شد.نفهمید چقدر گذشته که صدای قدم هایی ، حواسش رو پرت کرد .متعجب به سمت منشا صدا برگشت.داکهو همینطور که افسار اسب رو در دست داشت، آرین رو روی اسب نشونده بود و به سمتش میومد!
متعجب چند قدم به سمتشون برداشت
بک- اینجا چیکار میکنید این وقت صبح؟!
آرین با هیجان و ذوق صداش زد و دست هاش رو برای به اغوش کشیدنش باز کردآرین- شاهزاده!!!
با لبخند به سمتش رفت که آرین خودش رو از روی اسب به سمتش پرت کرد و بکهیون با مهربونی اون رو در اغوش گرفت .مطمئن شد که انرژیش برای امروز هم کامله و توی تاریکی فرو نمیره!
اما همچنان جوابش رو نگرفته بود.
به سمت داکهو برگشت و سوالش رو دوباره تکرار کردبک- صبح به این زودی کجا میرید؟!
داکهو تعظیمی کرد
داکهو- باید آرین رو به خونه برگردونم و بعد به سمت شاهزاده یول برم.
ابروهاش بالا پرید
بک- آرین تمام دیشب پیش تو بوده؟! انگار خیلی باهم صمیمی هستین!
و منتظر جواب نموند و گفت
بک- یول خوابه میتونی بری بیدارش کنی. به جات من آرین رو به خونه میبرم...
KAMU SEDANG MEMBACA
ᴛʜᴇ ʟᴇɢᴇɴᴅ ᴏꜰ ᴛʜʀᴇᴇ ᴍᴏonꜱ (boyxboy)
Fiksi Penggemarفیکشن«افسانه سه ماه»🌙 بکهیون قرار بود با کابووس های شبونش کنار بیاد و تشکیل خانواده بده.درست روز قبل از ازدواجش، درگیر طوفان میشه و وقتی به هوش میاد، یک شبه شاهزاده ی "دهکده ی لوناس!" دهکده ای که ساکنینش، از هیچ موجود زنده ای برای تغذیه، نمیگذرن!! ...