part 8

234 33 13
                                    

رزان سرش رو به دیوار تکیه داده بود و داشت به امیلی که روی تخت، خواب بود نگاه می کرد

به مایع داخل سرم که داشت از طریق سوزن داخل دستش، قطره قطره داخل بدنش می شد چشم دوخت

تصویر بدن پر از کبودی و جراحتش، موقعی که دکترها داشتند معاینه اش می کردند از جلوی چشماش رد نمي شد

رزان چشم هاش رو روی هم فشرد

آرزو کرد کاش صندلی ای اونجا بود تا می تونست روش بشینه

دستی روی شونه اش قرار گرفت و کمی به خودش آوردش

پرستار کنارش با لحن آرومی گفت: حالتون خوبه خانم؟

رزان سرش رو بالا و پایین کرد

- میشه بگین چه نسبتی با مریض دارین؟؟

رزان آب دهنش رو قورت داد: من...من معلم موسیقیشم...

- بسیار خب....میشه با والدینش تماس بگیرین؟ ما لازم دیدیم تا پلیس رو خبر کنیم و وقتی اونا برسن والدینش هم باید اینجا حضور داشته باشن

رزان باشه ای زیر لب گفت و گوشیش رو از داخل جیب شلوارش بیرون کشید

وارد گالری گوشیش شد و عکس کاغذی که لیست دانش آموز های آموزشگاه روش نوشته شده بود رو آورد

از داخل لیست شماره مادر امیلی رو پیدا کرد و بعد باهاش تماس گرفت

تلفن بعد چند بوقی که خورد وصل شد و صدای مادر امیلی از پشت خط اومد: الو

رزان صداش رو صاف کرد: سلام. من معلم موسیقی امیلی هستم

- آها. سلام. بفرمایید

رزان کمی از لحن خونسرد مادرش تعجب کرد

از اونجایی که امیلی لباس های راحتی تنش بود فکر می کرد این اتفاق توی خونه براش افتاده باشه و مادرش هم ازش خبر داشته باشه

- من... وقتی داخل آموزشگاه بودم....امیلی اومد و...

باید چطور این خبر رو به مادرش می داد؟

- حالش یکم بد بود. به خاطر همین آوردیمش بیمارستان... شما هم باید بیاین

- حالش بده؟ چه اتفاقی براش افتاده؟

رزان لبش رو جوید: فقط یکم... دل درد داشت

مادر امیلی از پشت خط جواب داد: آها که اینطور. الان که حالش خوبه درسته؟

رزان چشم هاش رو روی هم فشار داد

واقعا از دروغ گفتن بدش می اومد: بله...الان خوبه ولی برای مرخص شدنش باید یکی از والدینش حضور داشته باشن

- خب.... نمیشه شما کارهای مرخصیش رو انجام بدین؟ آخه من یکمی کار دارم

رزان به امیلی بیهوش نگاه کرد: متاسفانه نمیشه. شما باید حتما حضور داشته باشین

punishment (jenlisa)Where stories live. Discover now