part 31

172 35 56
                                    

- چی گفتی؟!!

بادیگارد دوباره حرفش رو تکرار کرد: اون با یک زن ازدواج کرده

دین چند ثانیه ای توی فکر رفت تا چیزی که شنیده بود رو تحلیل کنه

شاید الان اینکه دختر خانواده کیم چرا به همه خواستگارهاش جواب رد میداد رو می‌شد فهمید....

چشم هاش رو روی هم فشرد: خب بقیش... اسمش چیه چیکار میکنه دختر کدوم خانوادست؟

بادیگارد ادامه داد: لیسا مانوبان. زندگیش یجورایی پیچیدست. تا یازده سالگی پیش پدر و مادر خونیش بوده و بعد فوت پدرش حضانتش رو یک خانواده دیگه میگیرن. بعد از اون هم گم شدنش به پلیسا گزارش میشه و هیچ وقت هم پیداش نمیکنن و پروندش بسته میشه. اما الان توی شرکت همون خانواده کار میکنه و باهم رفت و آمد هم دارن

دین درحالی که چشم هاش رو تنگ کرده بود فکر کرد: اون خانواده ای که حضانتش رو گرفتن کدوم خانواده اند؟

- خانواده میناتوزاکی قربان

- خانواده قدرتمندی اند... اسمشون رو شنیدم... به نظرت اگه با جنی در بیفتیم یعنی با اونا هم در افتادیم؟

بادیگارد جواب داد: قطعا قربان. خب جنی یجورایی عروس اون خانواده به حساب میاد

دین نفس عمیقی کشید: اینطوری که کارمون خیلی سخت میشه... من اولش فکر کردم با یک مرد عادی ازدواج کرده...

انگشت اشارش رو با ریتم روی میز میکوبوند: اما اگه زیادی هم طولش بدیم ممکنه با خانواده مورفی کارمون رو تموم کنن. اون آرتور و پدر عوضیش خیلی مدرک علیه ما دارن و اگه جنایتی که پدرم با کشتن والدین جنی و انداختن خودش به تیمارستان مرتکب شده هم افشا بشه هم کار خودمون تمومه هم کار شرکت و تجارتمون

به بادیگاردش نگاه کرد: به اون نفری که گذاشته بودیم تا مراقب جنی باشه بگو کارش رو ادامه بده. باید یکم بیشتر ازشون اطلاعات جمع کنیم. بگو تک تک جاهایی که میره و اینکه با چه کسایی ملاقات میکنه رو بهم گزارش بده

بعد به نقطه ای خیره شد و زیر لب ادامه داد: منم میرم ببینم این دختر کوچولو اهل مذاکره هست یا نه...

*************************************

لیسا روی تخت نشسته بود و داشت کتاب می‌خوند

محتوای کتاب رو علم بیولوژی و بدن انسان در بر میگرفت و لیسا عاشق این جور کتاب ها بود

کتاب هایی که جنی هربار میخوندشون بینی کوچولوش رو جمع می کرد و میگفت: یعنی چی؟ داره چی میگه؟؟؟

با به یاد آوردن جنی لبخندی روی لب هاش نشست

چشمش به اسناد و کاغذ های ناتموم روی میزش که از شرکت آورده بودشون و توی اتاق بودند افتاد و آهی کشید

punishment (jenlisa)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora